Wednesday, September 1, 2010

 خانم هم‌خانه هر روز زنگ می‌زند با خبرهای تازه. حوصله ی فکر کردن به این را دیگر ندارم. خانم همسایه‌ی طبقه‌ی پایین که تمام سال گذشته هم‌خانه‌اش نبود و هی قصد رفتن می‌کرد و بعدتر هم برمی‌گشت، از اوایل تیرماه قرار بود فکر کند می‌آید با ما زندگی کند یا نه؟ چون سمانه یک ترم فقط از درسش مانده و من دو ترم!
تمام این مدت هم بهانه‌ی هم‌خانه‌اش را گرفت که تکلیف فریبا معلوم نیست و فریبا تنها می‌ماند و فریبا فیلان و فریبا بیسار.. آخرش دیشب اس‌ام اس فرستاد که فریبا هست و صاحبخانه هم تمایلی ندارد من بروم و غیره و اظهار تاسف که بسیار ناراحت می‌شوم شما خانه‌تان را عوض کنید و امیدوارم بمانید و ...
امروز مامان سمانه ظاهرن زنگ زده به خانم همسایه‌ی روبرویی که شوهرش سرکوچه بنگاه مسکن دارد. دنبال یک خانه جمع و جور با اجاره‌ی کمتر بگردد که از ترم بعد سمانه رفت، من بتوانم به تنهایی پرداخت کنم و کس دیگری هم نیاید. خانم میم گفته: چرا به سحر نمی‌گویید بیایید بالا؟ فریبا که خیلی وقته رفته و سحر هم دنبال هم‌خانه می‌گردد..
نمی‌فهمم آدم‌هایی که دروغ می‌گویند و بازی‌ات می‌دهند. از تیرماه وقت کمی نبوده که مدام بگویی من دلم می‌خواهد بیایم با شما زندگی کنم اما مشکل هم‌خانه‌ام هست و فیلان! چرا رک و راست نگفت دوستی‌مان سر جایش اما من نمی‌توانم با شما زندگی کنم! بگذریم که تمام سال گذشته سحر هم جزئی از زندگی ما بود و روزی نبود که همدیگر را نبینیم و نگران نهار و شام و وقت خواب و بیداری‌اش نباشیم! بگذریم که من نمی‌فهمم چطور می‌شود آدم غریبه‌ای را که بنگاه برایش پیدا می‌کند را به دوستانش که به بهشان اعتماد دارد و می‌شناستشان - اینطور فکر می‌کردم - ترجیح دهد؟
خانم هم‌خانه باز امروز زنگ زده بود از سختی‌های خانه پیدا کردن و اسباب‌کشی می‌گفت انگار که من خوشم بیاید به خودم اینهمه سختی بدهم! گفتم: من همه‌ی این‌ها را می‌دانم. به ترم بعدتر که تو می‌روی و من می‌مانم فکر کن..

2 comments:

حبیب said...

تعارف. البته نام محترمانه پنهانکاری ودروغ استهمین که تعارف مینامیمش. امیدوارم مشکلتان به زودی حل شود. متاسفانه اینجا اجاره ها به طرز مسخره ای بالا هست

عسل said...

متاسفانه آدم یادش میره که مغز دوستاش/آشناهاش/دور و بریهاش مثل خودش کار نمی کنه.
نمیشه فهمید چی تو سرش می گذره که اینطوری رفتار کرده.
حالا چیکار کردی خونه رو؟