Sunday, July 20, 2008

خاطرات پراکنده - مسافر

خسته و خواب آلودم. تا نزدیکای صبح بیدار بوده ام و به خاطر حماقت آژانس در برآورد مسافت و زمان، خیلی زود رسیده ام فرودگاه.

سوار اتوبوس می شوم، مرد کنارم می نشیند. از آب و هوا شروع می کند به حرف زدن. سر تکان می دهم به نشان تایید گرما.
می پرسد اهوازی هستم؟ می گویم نه! می پرسد دانشجو هستید پس؟ می گویم نه و برای اینکه به سیر سؤالاتش پایان دهم می گویم مهمانم.
می پرسد دانشجو هستید؟
می گویم نه!
می پرسد درستون تمام شده؟ چه رشته ای خوندید؟
می گویم گرافیک!
می گوید چه خوب.. من هم یه زمانی نقاشی می کردم ولی الان بیشتر موسیقی کار می کنم و کمی در باب هنر سخن می گوید.
ادامه می دهد که برای کار می رود و ماهی یک بار باید سفر کند به اهواز. دوباره می پرسد متروی اهواز را که می دونید کجاست؟
می گویم جایی را بلد نیستم. می گوید من هم بلد نیستم. هر بار می یان فرودگاه دنبالم و می رم سرکشی و دوباره منو می رسونن فرودگاه. داریم متروی اهواز را می سازیم. پس فردا شب هم برمی گردم و نگاه پرسش گرش..
می گویم سفر من یک روزه ست. فردا شب برمی گردم.
از ردیف صندلی ام می پرسد. من زود رسیده ام فرودگاه و زود کارت پرواز گرفتم و ردیف ٥ هستم. او ردیف بیست و نمی دانم چند!

اتوبوس مقابل پله های هواپیما توقف می کند. خداحافظی می کند و می رود..

قبل از اینکه از سالن فرودگاه اهواز خارج شود، برمی گردد سمت من و می گوید ماشین هست، می خواین برسونمتون؟ تشکر می کنم و می گویم دوستم می آید.

شب بعد - فرودگاه اهواز
با سیاوش و دینا حرف می زنیم و می خندیم. سیاوش باز شروع کرده به غر زدن. بهش حق هم می دهم. دلم برایش می سوزد. طفلک این چند روزه حسابی سرش شلوغ بوده و دخترخاله ها دور و برش.. و حالا تنها می شود.
سر بر می گردانم و چشمم به چهره ی آشنایی می افتد. مسافر دیروزی ست که گفته بود چهارشنبه برمی گردد ولی حالا که سه شنبه ست..
از خاله و سیاوش خداحافظی می کنیم و می رویم سالن بعدی. مسافر دیروزی قدم می زند و انگار نگاهش جستجو می کند. نگاهم را برمی گردانم! انگار که من تو را ندیده ام هیچ!
وقت رفتن ست. بلند می شوم و اینبار اجتناب ناپذیر ست. سلام و علیک گرمی از دور می کند و من نیز با حرکت سر سلام می کنم.

موقع رفت بلیط ها ایران ایر بود ولی برای برگشت چون جای خالی وجود نداشت. بابا از کیش ایر بلیط خریده بود. ظاهرن ساعت ١١ شب دو تا پرواز از اهواز بوده. هم کیش ایر و هم ایران ایر !

مسافر دیروزی به سمت صف مسافران کیش ایر آمد و از مردی پرسید.. مرد صف ایران ایر را نشانش داد و گفت باید بروید آن طرف..

پ.ن: برای بچه تعریف می کنم ماجرا را.. می گوید آخی! طفلکی آقاهه !!!

0 comments: