Monday, July 28, 2008

دلم می خواهد فرار کنم

می گویم دلم نمی خواد مقنعه سر کنم! خفه ام می کنه..
می گوید شال بذار سرت ولی یه گیره ای چیزی بزن بهش که حجاب کامل داشته باشی

پاهایم احساس خفگی می کند. کفش هایم را در می آورم. جوراب ها را می کنم و گوله می کنم داخل کتانی های سرمه ای و پاها را می گذارم روی میز !
خانم کاف و خانم پ چشم و ابرو می آیند که پاهایت را بنداز. شاگردها هنوز نیامده اند.. می گویند آی تک یاد می گیره!
در دل می گویم آی تک بخواهد هم نمی تواند پاهایش را دراز کند و بگذارد روی این میز! قدش نمی رسد..

کفش هایم را می گذارم گوشه ای.. پاهایم را می گذارم روی سنگ سرد، خنک می شوم..
دیگر حاضر نیستم کفش بپوشم! کولرها که جواب کرده اند و روشن نمی شود. حداقل الان خنک ترم..

ژاسمین می دود سمت من.. می پرسد خاله چرا کفش نپوشیدی؟ می گویم هوا گرمه. ببین خودت دمپایی پوشیدی. من دمپایی نداشتم..

آناهیتا می گوید خنک شدی؟ می گویم تازه سرم را کردم زیر شیر آب. خنک بود و عالی.. حالم بهتره!
می گوید لذت می برم از اینکه پا برهنه ای!
می گویم منم خوشحالم. از حرارتم کم شده.
می گوید نه فقط به خاطر خنکی.. به خاطر اینکه تصمیمت را عملی کردی!

شیما نیست. دو تا کلاس سفال را با هم ادغام کرده ام. حدود ٣٠ تا بچه !! کمی در حد فاجعه ست ولی می گذرد..
کلاس بعدی شیما نقاشی ست. مقوا ها را می دهم دستشان و موضوع نقاشی.. بعد قرار می شود هر کس سوالی داشت صدایم بزند و گل می دهم به شاگردهای خودم.

مقنعه ام را در می آوردم. گردنم را می گیرم زیر آب سرد.. صورتم را می شورم. ژاسمین جلوی در ایستاده .. سرم را بلند می کنم و می گویم جانم؟ چی شده؟
آب از سر و رویم چکه می کند.. نگاهم می کند. سرم را تکان می دهم و می گویم چیه؟
می گوید یادم رفت!! یادم نمیاد چی می خواستم بگم..
متین.خ می گوید بچه تعجب کرد خانم مربیش را اینجوری دیده!


متین.خ می آید سمت من و خانم پ و کاف و آناهیتا. می گوید شاگردهام هی ازم می پرسن این خانوم مربی چرا کفش پاش نیست. ما هم کفشمون را در بیاریم؟ منم بهشون گفتم نه عزیزم! این خانم یه "مشکلی" براش پیش اومده و برای همین کفش نپوشیده. شما نباید اینکارو کنید..
خانم پ می گوید دنیا شنیدی؟
می گویم یه دمپایی پاشونه با تاپ و شلوارک! فقط مونده اونم در بیارن..
خانم کاف می گوید این یکی دو ساعت را هم تحمل کن! کفشت را بپوش
جورابها را می پوشم، کفش را به پا می کنم و از روی میز بلند می شوم و می روم.. خفه می شوم. نمی دانم خفه از بغض یا گرما؟

مانده ست روی دلم جواب متین.خ !! بعید می دانم بیشتر از یک نفر ازش چنین سؤالی پرسیده باشد. شاگردهای خودم جز ژاسمین کسی برایش سؤال ایجاد نشد و کسی هم هوس نکرد کفش از پا در بیاورد. بعد هم "این خانوم مربی یه مشکلی براش پیش اومده" یعنی چه؟
خانم متین مشکل دیوانگی دارد این مربی؟ یا گرما عقلش را زایل کرده؟

0 comments: