مامان و بابا و منا و مینا و شوهرش رفتن کرج، خونه ی مامانی. عیادت دایی جان.. امیدوارم زودتر خوب شه. دلم براش تنگ شده خیلی. نمی تونستم برم و خیلی سخت بود برام ولی از طرفی هم دلم نمی خواد تو این شرایط ببینمش. شاید خودخواهی باشه ولی تو ذهن من دایی حسین همیشه یه موجود سرحال و پر انرژی که لبخند را از لبهام دور نمی کنه.
قرار بود من تنها باشم در خانه ولی دینا هم موند!
Thursday, July 17, 2008
Posted by Donya at 7/17/2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments: