Saturday, July 26, 2008

کاش ساکت می شدند

زنگ موبایلش بلند می شود، تکانی به خودم می دهم. حوصله ی بلند شدن ندارم. کتابم را ورق می زنم..
صدایش قطع نمی شود. صدایش می زنم.. مارتیک فریاد می زند " با من بدی کردی ولی من با تو بد نیستم "
نمی دانم باید دنبال گوشی اش بگردم که صدایش از دور دست می آید یا موزیک را خفه کنم..
صدا از داخل کیفش می آید. بعید می دانم از این فاصله صدای مرا و گوشی اش را و هیچ صدایی از داخل این اتاق را بشنود. از روی تخت بلند می شوم و می روم سمت کیفش..
" تلخی نکن تندی نکن .... "
مارتیک فریاد می زند و صدایش می رود روی اعصابم. کاش خودش می فهمید و زودتر خفه می شد..
هنوز زیپ کیفش را باز نکرده ام که صدای گوشی خودم بلند می شود. دلم می خواهد فرار کنم از این صداها..
کاش ساکت می شدند...

0 comments: