هفته ی دوم هم گذشت. دوشنبه رفتم و جمعه برگشتم. نه گریه کردم، نه غصه خوردم و نه به در و دیوار زدم که زودتر برگردم. اسمش می شود عادت! و شاید هم همزیستی.. وقتی مجبوری.. وقتی باید تحمل کنی.. کم کم عادت می آید و می شود جزء روزمره ها..
ولی نمی شد حرص نخورم!
هم اتاقی هایم مهربانند. طفلکی ها حواسشان به غذا خوردن من هست که مبادا یادم برود. غذا درست می کنند، گرم می کنند برای منکه عصر ها می رسم و سفارش اکید که غذا یادت نرود!
سه – چهار سالی از من کوچکترند و باید خجالت بکشم اندکی! ولی خب..
شاید تنها نقطه ی مثبت این خوابگاه، بودن مونا و آتنا ست و مهربانیشان.
فعلن مشکل حل نشدنی من حمام و دستشویی ست. با هر چیزی در خوابگاه کنار آمده ام جز این دو تا ! حمام رفتن را که عمرن نمی توانم کنار بیایم. یعنی هیچ وقت من یاد نگرفتم در حمام خودم را خشک کنم، لباس بپوشم و مرتب بیایم بیرون. بدون تردید لباسی که من در حمام بپوشم، خیس خیس خواهد شد و نیاز به تعویض مجدد دارد.
این یک درد ست و درد دیگر همانا خود حمام ست که هیچ جایی به هیچ وجه حمام خانه ی خود آدم نمی شود و من با حمام های غریبه!! نمی توانم همزیستی نشان دهم. حس خوبی ندارد.
اینجا هم که حمام و دستشویی اش مشترک ست تازه اگر آب لطف کند و به طبقه ی سوم برسد وگرنه باید رفت طبقه ی همکف..
این دستشویی که شده بدتر از صد تا فحش! خدا رحم کرده هر روز صبح این کارگرهای بدبخت می آیند و تمیزش می کنند وگرنه مانده ام چگونه می شد تحملش کرد.
دیروز به حدی عصبانی بودم و حالم در شرف بالا آمدن بود که بالاخره تعارف را کنار گذاشتم و سراغ خانم های محترم طبقه رفتم و ازشان خواهش کردم نوار بهداشتی هایشان را همینجوری نندازن در سطل زباله ای که سرپوش ندارد و چشم آدم می افتد بهش.. من حاضرم برایشان روزنامه هم بخرم ولی دل و روده ام نپیچه بهم و از دهنم نزنه بیرون..
لادن می گفت آره ولی پارسال ... و چند تا اتفاق به قول خودش بدتر و کثیف تر را نقل کرد که مثلن دیدن این نوار بهداشتی های خونی حال بهم زن، چیزی نیست در مقابل آنها!
می گویم ولی من نمی تونم به کثیفی عادت کنم.
حالا هی آتنا و مونا چشم و ابرو می آمدند که دنیا بی خیال! بیا بریم.. هیچی نگو.
ولی وقتی قراره یه زندگی دسته جمعی داشته باشیم و متاسفانه به طور مشترک از آشپزخانه و دستشویی استفاده کنیم چرا یه ذره بهداشت و شعور نباید در وجودمان باشد؟ خیر سرمان وقت حرف که می شود خود را از قشر تحصیلکرده ی جامعه می دانیم..
منا - خواهرم- می گوید تصمیم داری همه را ادب کنی و تربیت یادشون بدی؟
قصد تربیت کردن کسی را ندارو ولی واقعن ما تو خونه هامون هم انقدر کثیف و بی مراعات هستیم یا وقتی رسیدیم اینجا خوی زشتمان سر باز کرده؟
با یه ذره تمیزی به هیچ جای جهان بر نمی خوره..
Saturday, October 25, 2008
هفته ی دوم
Posted by Donya at 10/25/2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comments:
چرا خونه نمیگیری ؟