تا برسم به رختخواب حوالی 3صبح بود. خوابم نمیبرد و اصرار داشتم به خواب. یادم نیست کی بلاخره از هوش رفتم. هنوز اتاق تاریک بود که از خواب پریدم. سرفه امانم را بریده بود. گلویم میخارید و سعی میکردم از دقایق باقیمانده هم برای خواب استفاده کنم. سرفه و سرفه و سرفه.. و با سرفهها دوباره خوابم برد.
صدای زنگ موبایل با صدای سمانه که میگفت "دنیا" درهم شده بود. گیج بودم و خسته. بدنم کوفته بود. به سختی خودم را جدا کردم از رختخواب و با چشمهای نیمه باز رسیدم به دستشویی. ساعت از 7 گذشته بود.
له و خسته و لعنت گویان به کلاس 8صبح، رسیدیم دانشگاه. چند ثانیه قبل از استاد وارد کلاس شدم. آتنا پرسید: چرا الان اومدی؟ مگه طراحی داری؟
گفتم: نه! طراحی دوخت دارم.
گفت: امروز که 4ساعت طراحی داریم.
از استاد پرسیدم ومطمئن شدم امروز خبری از خیاطی نیست! هفتهی پیش اعلام کرده این هفته 4ساعت طراحی تشکیل میشود فقط.
من که نبودم و خانم همخانه هم نشنیده بود.
برگشتم خانه. کلاس بعدیام ساعت 1 بود.
صدای زنگ موبایل با صدای سمانه که میگفت "دنیا" درهم شده بود. گیج بودم و خسته. بدنم کوفته بود. به سختی خودم را جدا کردم از رختخواب و با چشمهای نیمه باز رسیدم به دستشویی. ساعت از 7 گذشته بود.
له و خسته و لعنت گویان به کلاس 8صبح، رسیدیم دانشگاه. چند ثانیه قبل از استاد وارد کلاس شدم. آتنا پرسید: چرا الان اومدی؟ مگه طراحی داری؟
گفتم: نه! طراحی دوخت دارم.
گفت: امروز که 4ساعت طراحی داریم.
از استاد پرسیدم ومطمئن شدم امروز خبری از خیاطی نیست! هفتهی پیش اعلام کرده این هفته 4ساعت طراحی تشکیل میشود فقط.
من که نبودم و خانم همخانه هم نشنیده بود.
برگشتم خانه. کلاس بعدیام ساعت 1 بود.
3 comments:
salam.tamame matalebe in safhatono khondam.az ghalameton khosham omad.ba ejaze adeton mekonam
adrese manzelemono eshtebah vared karde bodim.ohh
وای چه حال بدی
چه ساعت های نحسی
وای وای وای
اینجور موقع ها من شدیداً روانی و درمونده و عصبانی می شمف همه شونو باهم می شم!
امیدوارم دیگه براتون پیش نیاد