Tuesday, January 8, 2008

24

الان "دنیا" از من شروع می شه. این حس مرکزیت و توجه و اینا از سر و کولم بالا می رود! اعتماد به نفس هم که دیگه نگو..

یادم باشه 24 ساله می باشم از این لحظه به بعد..

راستی امروز به مناسبت تولدم اگر حرفم آمد - یهو دیدی اصلن حرفم نیامد - هی پست های جدا نمی گذارم! هر حرفی داشتم انتهای همین اضافه می کنم. بالاخره یه تفاوتی ایجاد کنیم با 364 روز دیگر سال.

پ.ن مرتبط: تولدانه

من که تا همین چند لحظه پیش در مرکز عالم در حال تردد بودم تمام چیز هایی که نوشته بودم تا یادم باشد، پرید و نیست شد.. حالم گرفته شد اساسی!
ولی چون الان اعتماد به نفس من سر ریز شده و خود شیفتگی مزمن گریبانم را گرفته دوباره می نویسم تا توطئه ی دشمنان اسلام و استکبار جهانی!! هم خنثی گردد..

1. گفت رأس ساعت 12 هدیه ات را می دهم. نه یک دقیقه اینور تر نه آنور تر. ساعت 12 sms تبریک تولد رسید و هر چه زیر و رویش کردم نه بمبی درش بود و نه انفجاری روی داد! بعد کاشف به عمل آمد که زودتر هدیه را واریز کرده اند به حساب و باید در اسرع وقت سورپرایز کنم خودم را!

2. بچه م کلی برنامه ریزی و زمان بندی و سر و صدا کرده بود ولی مخابرات سر ناسازگاری داشت و sms هایش دیر می رسید :دی
ساعت 12 به توصیه ی ایشون میل باکسم را چک کردم و هدیه ی خوشگل و دوست داشتنی و جیگر دریافت کردم. نیشم هم همینگونه از ایییییییییین ور تا آآآآآآآآآآآآن ور باز شد..

3. ساعت 12 که یهو ترافیک شد و بنده همزمان وبلاگ آپدیت می کردم، عکس آپلود می کردم، سایز عکس کم می کردم، sms می دادم، می چتیدم، گفتمان می کردم و ... یادم افتاد زنگ بزنم و تبریک تولد بگم به دختر قندیل بسته مان که یادش نبود من چرا یادم هست، تولدش هست!
بعد از رایزنی ها و مذاکرات به این نتیجه رسیدیم که چون ایشون بزرگتر هستند و من باید اول "سلام" بگم بهش. هر سال زنگ بزنم، تولدش را تبریک بگم و ترنج جان بپرسد تو از کجا می دونستی؟ تولدت کی هست؟ و منم بگم تولدم امروزه :دی

4. دختر خاله ی ارشدمان 15 دقیقه مانده به 12 sms تبریک تولد فرستادن و منم ذوق زده ی خوشحال که ایشون یادشان بوده مرا ! بعد sms دوم رسید مبنی بر عذرخواهی که دیر تبریک گفته!!!!

5. درسته من به آزاده گفتم نباید بخوابد چون تولدشه ولی شوخی کردم به خدااااااا !! دوستان هم فکر کردن من نباید بخوابم که ساعت 3:16 صبح sms تبریک فرستادن. منم که خوششششحال گوشیم را از هر گونه سایلنت بودن در آورده بودم. بعدش مگه خوابم می برد؟!

6. این نازنین دختر دیشب همین را در همان اولین دقایق با کلی تبریکات اضافه و ماچ و بوسه از راه دور فرستاده بود. آهااااااااااااااای فیروزه قشنگه ! دلم یه ذره شده برات..

7. مهرنوش نه تنها تک ست و در عالم نظیر ندارد، تبرکاتش هم مرا کشته.. توی ارکات همراه تبریک تولد یادی از ترشی های مامان کرده بود و دیدارمان را با شیشه سیر ترشی در دست من متصور شده! کامنتی هم که در مهرواژ گذاشته باز حواسش پرت بابای دماغ عملی خوش تیپ من شده!

8. شبنم جانمان هم فکر کرده بود چون قبلن تبریک گفته امروز باید اطلاع رسانی کنه یا همچین چیزی!! sms فرستاده "تولد دنیاستااااا "

9. مهسا خانوم عزیز بنده که هر سال صبح زنگ می زد و کلی سر و صدا می کرد پشت تلفن و بعدازظهر هم حضور ثابت داشت در منزلمان.. امسال نمی تونه بیاد خونمون! کیلومتر ها دورتره..

10. دینا می گه منکه بهت نگفتم و تو هم که نمی دونی! می گم اوهوم! خب؟ می گه من و بابا قراره بعدازظهر بریم برای یکی کادو بخریم! می گم خب.. و می رم.
می گه کجا؟ می گم تو که چیزی به من نگفتی! منم نشنیدم. دارم می رم دیگه. می گه برو فکر کن، بیا گزارش بده. می گم منکه خبر ندارم! خودت فکر کن :دی / الان هم من دارم مثلن فکر می کنم و هیچی یادم نمیاد چرا؟!

11. مادر گلنازی فرموده اند بنده دوست خوش صدایی هستم!!

12. انگار اکثرن صبح تا ظهر خیلی به یاد من بوده اند! بعدازظهر تراکم تماس ها خیلی کم بود برعکس صبح که هنوز این یکی را قطع نکرده، آن یکی تماس می گرفت!

13. من داشتم به این نتیجه می رسیدم که در خانه فراموششان شده من هم هستم و از کیک خبری نیست! بعد رفتم یک لیوان آب بخورم دیدم حق داشته ام! اینها مرا به کل فراموش کرده اند!!!
از دینا پرسیدم این کیک با شمع 25 مال کیه؟ کی 25 ساله شده؟ یهو دینا گفت آخ!! چه اشتباهی.. و گشت یه شمع 4 پیدا کرد و گذاشت بجای 5! بعد هم تأکید کرد تو هیچی ندیدی ها!

14. بابا جان فرمودند چون آدم نیستی و هر چی بگیریم برات معلوم نیست دوست داشته باشی. من و مامانت به این نتیجه رسیدیم خودت بری هر چی دوست داشتی بخری! مینا هم که هدیه اش را نقدی پرداخت کرد که باز خودم زحمت هدیه خریدن را بر دوش گیرم! دینا یه کارت خیلی خیلی خوشگل برام درست کرده، فراوان دوست داشتنی! با منا هم لوازم آرایش خوشگل خریده اند برایم! دوست می دارم..

15. مرسی ..
امروز فکر کنم خیلی حرف زدم. این یک شماره باشد آخری.. و تشکر از همه ی دوستای گل و عزیز و نازنینم که واقعن شرمنده ام کردند با تبریکاتشان و مرسی که به یادم بودید.
خیلی خوشحالم که اینهمه آدم نازنین دور و برم هستن..

12 comments:

صورتکِ خیالی said...

:D
:*
اخیش چسبید ، همیشه ما کلی بوسهای تولد دوست میداریم!

Anonymous said...

تولدت مبارک

Anonymous said...

تولدت مبارک همراه با یه عالمه آرزوی خوب:)

Anonymous said...

پس منم کامنتم رو همون موقع میزارم نمیشه برا یه پست چند تا کامنت گذاشت که ... تولدت مبارکه یه عالمه

Anonymous said...

تولدت مبارک .. تولد تولد تولدت مبارک .. مبارک .. مبارک .. تولدت مبارک .. لبت شاد و دلت خوش که صد سال زنده باشی .. مبارک .. مبارک ..
صد سال زنده باشی دخترک نازنین ما

4040e said...

: )

Anonymous said...

اینجا اونجا همه جا تولدت مبارک تولدت صدتا دسته صد تایی مبارک

Anonymous said...

کادو رو خب برو بگير ديگه...
گذاشتی اونجا خاک بخوره؟
تلفن که داری٬ آدرس رو هم اگه يادت رفته خب زنگ بزن و بگير ديگه.
بعدش اينقدر اينو بگير که اون يارو هاپوليش کنه يا بدش به يکی ديگه...
همين فعلا...
تولدت هم دوباره مبارک :ي:ي:ي

Anonymous said...

من که تبریک گفتم هم در اولین ساعات بامداد و هم در صلات ظهر...هیچی از من نگفتی ):
بازم تولدت در آخرین دقیقه ها هم مبارک باشه و سالی شاد و پراز موفقیت داشته باشی

Anonymous said...

ساعات آغازین دو روزگی ات هم مبارک ..

Anonymous said...

تولدت مبارک دنیا جونم... الهی که هر چند سال که می خوای صحیح و سالم و شاد و عاشق پیش کسایی که می خوای زندگی کنی و لذت ببری خانم گل...بووووووووووس

Anonymous said...

چه روز خوبی بوده دیروز، هر روزت دیروز دیروزت پیروز :-)