Wednesday, January 2, 2008

سه شنبه ی گم شده

تمام سه شنبه فکر می کردم "چهارشنبه " ست. ساعت 2 صبحانه و نهار و عصرانه را با خوردن یک لیوان شیر و چند تا شیرینی هم آوردم و به این فکر می کردم برم دوش بگیرم یا نه؟ و بعد بی خیالش شدم. چون مطمئنن این موها به این زودی خشک نمی شدند و حوصله ی سرما خوردگی آن هم در این هوای سرد و بارانی را ندارم.

ساعت 3 تصمیم گرفتم نیم ساعتی دراز بکشم و روی تخت غلت می زدم و با تنبلی ام کلنجار می رفتم! که در این هوای سرد با کانون یخ زده، برم بیرون یا نه؟ اصلن شاید شیما مثل یکشنبه و دوشنبه کلاسش را تعطیل کرده باشد. حتی گوشی ام را برداشتم تا sms بفرستم و بپرسم کانون هست یا نه؟
بعد بیخیال شدم و خوابم برد..

ساعت 4 و 15 دقیقه چشمانم باز شد و فکر کردم فایده ای ندارد رفتن! شیما ساعت 5 می ره و تا من برسم، اون می خواد بره!

تصور اینکه دیروز در آن سرما و بارون می رفتم کانون و با مربی پسرها مواجه می شدم و با تعجب می پرسیدم چرا خانم پ و کاف نیستن؟! مربی پسرها لابد می توانست تا هفته ی بعد هم بخندد! که دخترجان تو از وقتی مدرسه می رفتی و اینجا می اومدی بعدازظهر روزهای زوج و صبح روزهای فرد برای دخترها بوده و عکسش مال پسرها! حالا سه شنبه بعدازظهر سراغ خانم پ را می گیری؟!

خیلی چیزها را هم یادم نبود که روز قبل که دیروزش بوده اتفاق افتاده نه پریروز !!

تا شب فکر می کردم که چهارشنبه بوده و روز بعد 5شنبه ست.

پ.ن: در راستای پست قبلی! پیشنهاد یارا تأیید می شود! داوطلبان بشتابند.
یاد فیلم عروس فراری افتادم با بازی جولیا رابرتز که همچین بلایی سر کله ی آقای خبرنگار آورده بودن و رنگی رنگی شده بود!

2 comments:

Anonymous said...

حواست کجا بوده
هان
عاشق شدی ؟
اره ؟
تبریک بگیم ؟
:-P

Anonymous said...

من اومدم . من ماچ .. من بوس