انگار اسم برف برای اینجا کافی ست تا برق قطع شود و هزار ترس و لرز بیفتند به جان مردم و 3 سال پیش یادشان بیفتد.
برفی روی زمین نمانده ولی از صبح تا ظهر هی برق قطع و وصل شده! شکر خدا برق که نباشد، در منزلمان آب هم نداریم..
امسال که خطر قطع گاز هم هست. دو شب پیش اس ام اس آمده بود از اداره ی گاز که صرفه جویی کنید تا گاز قطع نشود.
آنوقت چیزی به اسم دوست داشتن برف هم می ماند؟! هر چه علاقه و اشتیاق و زیبایی اگر باشد قندیل می بندد وقتی برف مترادف شده با دردسر و دردسر..
پ.ن: دوباره باز باریدنش گرفته.. می شود بی خیال شوی این چند روز را؟! من امروز کلی کار دارم. باید برم بیرون.
من دیروز زیر دوش آب گرم که هی سرد می شد - اینم از اتفاقات جدید ه در پی سرد شدن هوا ! – به این نتیجه رسیدم که 25 سالگی ام را با سفر آغاز کنم و الان نگرانم برف بیشتر شود و جاده ها بسته بشه، چه کنم؟ چجوری برم سفر؟ اونم درست در آغاز 25 سالگی؟!
Sunday, January 6, 2008
برف
Posted by Donya at 1/06/2008
برچسبها: برف, دل واپسی, گاز حیات, نگرانی های بی انتها, هوای پرواز
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comments:
نه!
این برف را سربازایستان نیست
فک کن حالا اون وردنیا تو این هواجشن هم میگیرن ، اخه جشن گرفتن داره!