Friday, January 4, 2008

تو باید و باید و باید خوشبخت شوی

مسلمن من اجازه ندارم در زندگی کسی دخالت کنم! صد در صد هم عقاید و نظراتم را بهتر است برای خودم نگه دارم ولی می شود این بار آرزو کنم این وصلت سر نگیرد و برای دوستم بهتر از اینها را آرزو کنم؟

حتی تصور دیدن اون موجود از نزدیک هم حالم را بد می کند. شاید اصلن آدم خوبی باشد. هوم؟! ولی چطور ممکنه؟ همه ی مدعیان دین و مذهب که نباید بد باشن، مسلمن این از تبعات جمهوری اسلامی ست که این باور را در ذهنمان کاشته و انقدر نگاهمان منفی شده.

ولی آخه چرا؟ چرا این دخترک باید عاشق یکی از این آدمها شود ؟! اصلن چرا باید بین اینهمه شهر، مانند هلو به دهان گرگ بیفتد و آنجا قبول شود؟

چرا خوشبخت نشه؟ لابد می توانند.. دختره که دوستش دارد و مردک هم... آیییییییییییییی

بعد از ماه محرم و صفر می خواهند بیایند خواستگاری! آره! همین را گفت امشب. بعد هم لابد این وصلت سر می گیرد وقتی دختره راضی، مردک هم از خدایش باید باشد! زن صیغه ای اش چه شد؟ اصلن از کجا معلوم همان یکی باشد؟ هان؟

مسخره ست شاید و شاید هم چیزهای خیلی مهمتری برای غصه خوردن باشد ولی تصور شرکت در عروسی مردک روضه خوان ...! موهام را می تونم بکنم از دستت دختره دیوونه!
مهسا و دامون هم مسلمن نمی یان. شاید هم مهسا آمد ولی شک ندارم شوهرش پایش را هم نمی گذارد.
اصلن اگه خدا زد پس کله ی من و خر شدم و دیوانه شدم و خواستم عروسی کنم چه؟ لابد معصیت دارد شرکت کنی؟
یا شوهرت - شوهرت؟ این می شود شوهرت؟ :((((((( - اجازه نخواهد داد؟

مگه وقتی بارها و بارها اینهمه آسمان ریسمان برایت بافتیم و ازت خواستیم منطقی و بدون احساس نگاه کنی نگفتی حرفهامون را قبول داری و دلایلی که گفتیم همه اش درسته؟ خب خره پس چرا دوباره خر شدی؟