Thursday, January 10, 2008

دیوونه ای

می نویسم اکانتم تمام شده. می نویسه یه کاریش می کنم. می نویسم چه کار؟ می گه صبر کن..
می گم نمی خوام صبر کنم! من هیچی نمی خوام.. فردا می رم بیرون خب. الان که نمی خوام.

فکر می کنم ختم به خیر شده! ساعت 11 شبه و خوشحالم که این موقع شب این sms دردسر زا نخواهد بود و یهو به سرش نمی زنه کاری انجام بده.

ساعت 12 و نیم شبه.. می گه زنگ زده بودی؟ می گم آره. جواب sms ام را ندادی.
خونه نیست. تعجب می کنم. این وقت شب، توی این سرما و تازه داره می ره خونه.. و می گه زنگ می زنم دوباره.

آمده اینجا، کارت خریده و برگشته شهرشان! چه می شه گفت به این آدم؟
می گم چی بگم بهت، هان؟ می گه دعوام نکن..