Sunday, January 6, 2008

عاشقانه ای برای خواهرم

نوشتم از یکی از لحظه های با هم بودنمان.. بعد دیدم بی فایده ست! این کلمه ها عمق زیبایی و لذتش را نشان نمی دهد. شاید فقط ذره ای از عشق و علاقه ی من به تو را بیان کند.

یهو درست وسط این کلمه ها باز سر و کله ی تو پیدا شد و می گی یه دکمه بزنم؟ منم یه دونه؟ روی یکی از این کلیدها انگشتت را فشار می دهی، می خندی و می گی خب منم دلم کوچیکه! همش تو هی تند تند روی اینا فشار می دی و تایپ می کنی، خب منم دلم خواست! و می روی..

درست ست که ما خیلی بحثمان می شود، دعوا می کنیم، تو سر و کله ی هم می زنیم ولی هیچ کس هم مثل ما هوای همدیگر را ندارد.

مثل الان که با وجود تمام عشق و علاقه ام دلم می خواهد بزنم تو سرت که انقدر کنار گوشم نگویی خبر جدید را شنیدی؟ دنیا نمی تونه بره سفر..

دوستت دارم بیشتر از ...... اندازه هم ندارد که بیشتر و کمتر داشته باشد. دوستت دارم دیگر !!

2 comments:

صورتکِ خیالی said...

ای ول!
ببینم تو همون مهرواژی؟!

Anonymous said...

ای خدااااااااااا.. جانم .. عشق خواهری که حرف نداره .. می فهممت .. منم همینقدر عاشق داداشمم ... می بوسمت نازنین خواهر خوب