خب من امروز بعدازظهر کلی فکر کردم برم بیرون یا نه؟ اول تصمیم گرفتم برم کانون، بعد دیدم حوصله ندارم. سحر هم احتمالن اگر در مرخصی نباشه هنوز، شیفت صبح بوده و نمی تونم برم فضولی! بعد کم کم بی خیال شدم.. یعنی اصلن حسش نبود.
بعد گفتم برم یه ذره به دخترعموهه سر بزنم که همیشه ی خدا شاکی ست که چرا زنگ نمی زنم هیچ وقتی و همینجوری سرم را نمی اندازم پایین که یه نهار یا شامی برم پیشش که خب با این اوضاع افتضاحی که پیدا کردم نهار پنج شنبه گذشته را کنسل کردم، جمعه هم باهاشون نرفتم رامسر. فکر کنم یک هفته ی دیگه هم می ره تا سال بعد که دوباره بیاد.. و مثلن بد نیست بعدازظهر برم یه سری بهش بزنم.
بعد دیدم نچ! حسش نیست..
بعد به این فکر کردم برم پیش متین و ازش خرید کنم! طفلکی اجناس جدید مغازه اش رسید اطلاع رسانی هم کرد بهم.. ولی بعد دیدم نچ! اصلن حالشو ندارم..
بعد به اینجا که رسید ساعت نزدیک چهار و نیم بود و به این نتیجه رسیدم اندکی بخوابم!
ولی نخوابیدم که.. خواستم زنگ بزنم به بچه نق نق کنم یه ذره! بعد دیدم بچه م سرش شلوغه و الان چون حسابی رو بورسه به قول خودش (:دی) پس با غرغر وقتش را نگیرم.
تو لیست دوستان و رفقا تفحص کردم. فیروزه که نیست. مهسا هم با نامزدش خوش ست. دلم شبنم خواست ولی همچنان جا خوش کرده تهران!
می گم پروژه نویس بی درد ! من حوصله ام سر رفته..
می گه در واقع یه بدبخت پروژه نویس دردناکم!
ولی خب من اصلن حس انساندوستانه ای در وجود پیدا نکردم و هیچم ابراز همدردی ننمودم. دلم برای ولگردی ها، کافه نشینی و شب نشینی هایمان تنگ شده. دلم هوای یک گپ و گفتگوی اساسی دارد شبنم..
گزینه ی بعدی میهن بود که اطلاع رسانی کردم من حوصله ام سر ریز شده! برنامه ای هست برای امروز؟ گفت با بهار قرار ست بروند یک خرید کوچولو و به من هم خبر می دهند تا راهی شوم. بعد به دلم صابون زدم یک پیاده روی مبسوط و شاید کافه ای و شاید هم شام - چقدر هم شام می تونم بخورم با این معده ی سوراخ شده ی خوشگلم! -
و اطلاع رسانی کردم که من پایه ام و شما هم چقدر مهربونید! ولی خب همچنان منتظر اینهمه مهربانی چشمم به ساعت خشک شد و هنوز ساعت دقیقی اطلاع نداده اند..
فرقش الان در این ست که حوصله ام بیخودی سر ریز نمی شود. هدف دارد و در انتظار ست..
Monday, June 2, 2008
حوصله ی سرریز شده ی هدفمند
Posted by Donya at 6/02/2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
دختر بودن سخته :دی
چاره ی این بی حوصلگیت شوهر کردنه :دی
donya junam che balaee sare medat avordi?!! bad az dandun dar narahatie medeo inaee ke gofti shaba o sobha etefagh miofte badtarin darda mibashan!! plz khub sho :*