Sunday, June 15, 2008

زنگ زدم به مهسا حالش را بپرسم و احوال امتحانات و اینها.. فهمیدم دیروز مادر جون - مادربزرگ فیروزه - را دفن کرده اند.
هنوز sms ندادم به فیروزه که بپرسم آمده یا نه؟ به مهسا می گم اینجور وقتها چی باید گفت؟ می گه زنگ بزن تسلیت بگو.
خیلی زود مرد. فکر نمی کنم کسی هنوز آمادگی پذیرفتنش را داشت. سر حال و خوب بود. از بیماری و بستری شدنش در بیمارستان شاید یک ماه هم نگذشته. زود همه چیز تمام شد.

0 comments: