یعنی فکر کردید تا ابد قراره من تو خواب زندگی کنم یا بیدار نمی شم هیچ وقتی؟
خب امروز ظهر که زنگ زد و بنده تازه یادم افتاد دیشب چه گندی کاشتم، به اشتباه خودم اعتراف کردم و عذرخواهی کردم..
یعنی حرفم را و موافقتم را پس گرفتم با اینکه همه چیز را جدی گرفته بود و به خواهرش هم گفته بود تماس بگیره :(
خیلی بد بود، باز هق هق گریه هاش پشت تلفن..
وقتی من گیج خوابم انقدر منو سؤال پیچ نکنید که هر چیزی را قبول کنم! بیدار شم پشیمون می شم خب.. به قول بچه خدا را شکر اون موقع شب ملت خواب بودن و محضر هم بسته بود وگرنه یهو می دیدی تو خواب "بله" را می گفتم و بدتر از خر می موندم تو گل.
.
امروز عمه جان زنگ زده بوده به مامان و هی داشته می گفته ایشالا عروسی بچه ها و این حرفها. دینا می گفت تا مامان گوشی را قطع کرد گفت دنیا را که کسی نمی بره. اگه ببرنش هم بعد از یه مدت برش می گردونن، پس بهتره همینجا نگهش داریم و شوهرش ندیم..
اینم از مامان خانوم بنده! بخوام هم شوهرم نمی ده.. دلش واسه پسر مردم می سوزه!
پ.ن: کامنتدونی را دیدید؟
Thursday, June 26, 2008
نه! نمی شه
Posted by Donya at 6/26/2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments: