Saturday, June 7, 2008

دوستی ها هم قیافشون عوض می شه

می گه منکه شیمن را از دست دادم، تو رو نمی دونم!
می گم یعنی چی منو نمی دونی؟ مگه منم قراره زن ِ مداح بشم که از دست دادی منو.. زن ِ اون برادر بسیجی هم نشدم که.. هنوز اسلام نزده پس کله ام!
می گه دیوونه!! منظورم این نبود که..
می خندم و می گم خب ببخشید! یهو فکر کردم منو از دست دادی، برات متاسفم شدم! .. خب اینکه مسلمه ما دیگه رابطه ی سابق را نخواهیم داشت. اون آدم عوض شده و با ازدواجش که دیر یا زود اتفاق می افته شکل رابطه ی ما هم تغییر می کنه. چاره ای نیست جز اینکه فرم سابق دوستیمون را به خاطره بسپریم و به این فرم جدید عادت کنیم. اینجوری برای هممون هم بهتره.
می گه واااااااای ! یعنی جشن عروسی منم نمیاد.
می گم مگه می شه؟ واسه چی نیاد؟ مثل جشن نامزدیت با مانتو و روسری میاد. فوقش حالا چادر هم سرش کنه و باز بشینه یه گوشه..
می گه اون موقع زن حاج آقاست.. من مطمئنم دیگه نمی تونیم بعد از ازدواجش رابطه ی خانوادگی داشته باشیم. شوهر من عمرن اجازه بده.. تو که خانواده اش را می شناسی. از بیخ و بن خدا را هم قبول ندارن. شوهر من هیچ وقت راضی نمی شه ما با هم رفت و آمد خانوادگی داشته باشیم.
می گم خب من به این شدت از دست ندادمش. البته فکر نمی کنم شوهر اونم از شوهر تو خوشش بیاد!

می گم ولی من واقعن موندم در حماقت ملت! فکر کردم فقط دوست ما مغزش تکون خورده. تعریف می کرد که چند وقته با یه شماره ی ایرانسل براش مزاحمت ایجاد می کنن و sms های تهدید آمیز می فرستن که از ازدواجش با حاج آقا منصرف شه! یه نسخه اش را هم برای حاج آقا می فرستن و بهش گفتن داغ اینو می ذاریم به دلت! و حسابی جنایی شده ماجرا !! حالا قراره پیگیری و شکایت کنن..
حالا بدتر از اون! مثل اینکه یه دختری هم رفته حاج آقا را از ننه اش خواستگاری کنه! یعنی با ننه اش حرف زده و مادره هم گفته که این ازدواج کرده. دختره هم زار زار گریسته و شدیدن شکست عشقی خورده!
انقده که ملت به موبایلش زنگ می زنن و عاشقان و کشتگانش هستن و اینها.. رفته یه خط دیگه گرفته که برای همسر آینده اش همیشه در دسترس باشد و اون خط یا خاموشه یا از شبکه خارج ه.

می گه حالا انگار چه تحفه ای هم هست که اینهمه طرفدار داشته باشه! حیف شیمن واقعن..