Friday, November 21, 2008

دور شو ای سرمای بی هنگام

فکر کنم باید بالاخره این واقعیت را قبول کنم که سرما خورده ام و شدتش بیشتر هم می شود و این گلو دیگر گلو نمی شود با اینهمه درد.. و سری که هی سنگین تر می شود!
بعد من در کمال پررویی حتی قرص هم نمی خورم، آب نمک قرقره نمی کنم و منتظرم همانطور که سرما آمده خودش مرا خورده، خودش هم مرا پرت کند بیرون و برود یکی دیگر را بخورد و کاری به من نداشته باشد!

انتظار بیجایی ست که سرماخوردگی خودش خود به خود خوب شود؟ نمی شود آیا؟ چرا آخه؟ یعنی واقعن چرا؟

0 comments: