باز جادوگر پیر آمده و وردهای ترسناکش را در گوشم خوانده ست.. بدنم گرم و گرم تر می شود و از پشت پلک هایم حرارت بیرون می تراود.. کوره ی داغی می شود تنم و هر تماسی را به خاکستر بدل می کند..
Wednesday, November 19, 2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments: