تب دارم فکر کنم. مفاصلم درد می کنه. سردمه ولی لباس گرم می پوشم یا پتو پیچ!! می کنم خودم را.. شر و شر عرق از سر و رویم روان می شود. بی خیال گرما می شم، سرما تا مغز استخونم احساس می گردد.
ولی نکه چند روزه من ننوشتم و این حرفها بمونه رو دلم ممنکه زودتر از اینکه آنفولانزا منو از پا در بیاره، ننوشتن این کارو کنه :دی بنابراین روی رختخوابم نشستم و گزارش می دهیم..
1. سه شنبه صبح با یک ساعت تأخیر بالاخره آقای اتوبوس زوار در رفته رخ نمایان کرد و من شدیدن دلم می خواست مقصد عوض کنم و سوار یکی از ولوو هایی که به سمت تهران می رفت، بشم و از تهران برم آمل! - دقیقن لقمه دور دهان گشتن و دور جهان گردیده ایم و اینهاااا -
2. از محمودآباد تا آمل فقط 20 کیلومتر فاصله باید باشه. ولی این آقای اتوبوسی خنگ درست اول محمودآباد برای نهار ایستاد! ما هم عطای رسیدن به آمل با اتوبوس را به لقایش بخشیدیم و آقای اتوبوس را بدرود گفتیم و سوار تاکسی شدیم و بعد پیش به سوی آمل. درست نیم ساعتی که حداقل برای تایم نهار می خواست آقای اتوبوس ایست نماید، ما رسیده بودیم خونه ی الی اینها و نهار نوش جان می فرمودیم..
3. تا رسیدن دختر عمو، مادرش یک فیلم هندی دبش!!! برایمان گذاشت که تا آمدن الی از محل کار ببینیم. من و دینا هم مثل بچه های خوب فیلم هندی دیدیم و چشمانمان گاهی از فرط تعجب گشاد شد و گاهی نمی توانستیم جلوی خنده مان را بگیریم ولی تا تهش را دیدیم! الی هم که رسید و کلی ماچ و بوسه و بغل. یه سر هم رفتیم بیرون که تا صبح روز بعد من به شدت سردرد گرفته بودم به خاطر سوز و سرما و مسکن هم افاقه نکرده بود.
داخل پرانتز عرض نمایم شوور دخترعمویمان هر چند زیاد به زبان نمی آورد ولی طفلک حسودی اش شده بود که یهو الی بغلمان می کرد و شلپ شلپ ماچ و بوسه و عشق و محبت در هوا جریان پیدا می کرد :دی
4. چهارشنبه صبح پای به ساختمان جدید دانشگاه گذاردیم که یهو از یک سیلو (به قول بچه ها مرغ داری!) که فقط یک راهرو داشت، به یک ساختمان 4 طبقه در مکان جدید تغییر پیدا کرده بود. از دربان دم در تا آبدارچی و مسئولین دیگر هم حسابی سلام و احوالپرسی و خیر مقدم و تحویل بازار به راه بود. کلی خوشحال شدیم که بعد از اینهمه ماه نه تنها آقای نگهبان فراموشمان نکرده بود و اسممان را هم در خاطر داشت، بلکه هر جا می رفتیم کارکنان قدیمی دانشگاه که از همان ترم اول همراهمان بودند با خاطراتی خوش و صفت های عالی ازمون یاد می کردند و می نالیدند از ورودی های جدید.
آقای عسکری می گفت گرافیکی ها و معماری ها حدود دویست و خرده ای دانشجو بودند ولی اسم تک تکشون را با قیافه هاشون می دونستم - راست می گه شدیدن. فقط کافی بود یه آدم جدید بیاد دانشگاه تا تابلو شه مال اینجا نیست - ولی الان خیلی ها را نمی شناسه اصلن.
5. رفتیم لیست واحد های گذرانده را از آموزش بگیریم و فرم تسویه حساب و قدمهایی در راه گرفتن مدرک برداریم که خانومه با لبخند گفت خانم شما 2 واحد کسری داری! می گم خانم علوی در جریان هستند. خرداد 84 مسئولین آموزش برگه ی منو نفرستاده بودند برای استاد تا تصحیح کنه و بعد از یک ترم رفتن و آمدن و اثبات حضور در امتحان برگه ام پیدا شد. هر ترم هم به خانم علوی یادآوری کردم و ایشون می گفت خیالت راحت. می دم یکی دیگه از استادها تصحیح کنه - استاد خودمون فقط همون یک ترم توی دانشگاه بود- الان من چه کنم؟ تقصیر منه مگه؟ از کی تا حالا من باید بدوم دنبال برگه ام و برسونم دست استاد تا تصحیح کنه؟
آقای اکبریان فرمودند ما برگه ها را بایگانی کردیم. الان نمره ات را بزنیم برای چه سالی؟
می گم اگه من هندسه مناظر و مرایای 1 را پاس نکردم، چرا گذاشتین هندسه 2 بردارم؟ مگه هندسه 1 پیش نیاز ه هندسه 2 نیست؟
خانم علوی هم به علت سرما خوردگی حضور نداشتن و گفتن فردا بیا. با مدیر گروه صحبت کردم گفت من فردا نیستم، برگه ات را پیدا کن و شنبه بده من برات نمره را رد کنم و نگران نباش.
ادامه دارد..
Sunday, January 27, 2008
اندرحکایت سفر 1
Posted by Donya at 1/27/2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
5 comments:
akhey malume az dir umadanet karet zud rah nayoftadeh. khodakone hadeaghal ba daste por bargashte bashi.hesabi ham esterahat kon ta zude zud khub shi. moraghebe khodet bash dust junam.
اگه فلو شدید شد و تو بستری شدی کی بقیه ماجرا را می نویسه ؟؟؟ هان ؟؟؟
اگه فلو شدید شد و تو بستری شدی کی بقیه ماجرا را می نویسه ؟؟؟ هان ؟؟؟
اووووووف خسته نباشی دخمله.... امان ازین دوندگی های اداری!!
امان از دست این خانم علوی ها!! امان از فیلم هندی!!! امان از هندسه :)) امان ازین دنیا!!
راستی منم آمل می خوام!
راستی راستی تر چه عجب!;)
خوب یه کم ورزش کن تا گرم شی :دی
فعالیت نداریا
:-P
فیلم هندی دارما ... می خوای بفرستم واست :دی
مدرک گرفتنت مثه قضیه مدرک گرفتن داداش ماست پس