اینکه چرا مرغابی و اردک ها پر کشیدن و اومدن تو سر من.. خودم هم نمی دونم!
ایستاده بودم جلوی شومینه و کاملن بی مقدمه - تأکید روی "بی مقدمه" ست چون هنوز آشکار نشده چجوری یهو پرید وسط ذهن من - این سوال پیش اومد که مرغابی همون اردک ِ ؟!
کاملن هم بی مقدمه تر حس کردم باید بپرسم این سؤال مهم !! را که یک باره سر از کله ی من در آورد و شد سؤال مهم زندگی و در همون لحظه ی من!
جواب رسید که مرغابی همان اردک ست (شاید هم اردک همان مرغابی ست؟! هان؟) با این تفاوت که مرغابی وحشی ست و اردک اهلی!
گاو وحشی و اهلی مگه اسمشون فرق می کنه با هم؟ هر دو تا گاو هستن!
جواب رسید اردک اهلیه... و مرغابی با فاصله ی بیشتری پرواز می کنه و یه همچین چیزهایی..
بعد من نفهمیدم! دقیقن هم نفهمیدم که چی را نفهمیدم؟! ولی نفهمیدم..
بعد انگار از بین این گوشی ها این حس ه منتقل شد به اونورش که جواب رسید وقتی مرغابی ها خودشون گول می خوردن چه انتظاری داری..
باز من نفهمیدم و پرسیدم یعنی چی اونوقت؟ که جواب رسید یه پنی سیلین زد بهم الان.. آی
ولی اینبار فهمیدم این هذیان گونه ای از ترس پنی سیلین بوده لابد! یا از درد پنی سیلین؟ به هر روی.. ربطش به پنی سیلین بوده!
Thursday, January 3, 2008
اردک . مرغابی . پنی سیلین
Posted by Donya at 1/03/2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
dokhi to marizi?penicilin zadai?man nafahmidam dasatan chi shod
نه عزیزم! من اگه مریض هم می شدم پنی سیلین نمی زدم :دی