Saturday, April 5, 2008

واقعن داشتم از دست می رفتم، که هیچ کس نبود! شکر خدا مهسا امروز زنگ زد و اعلام موجودیت کرد. چند روزه دارم فکر می کنم باید بگردم و دوستای تاره پیدا کنم. دوستانی که پایه باشند که بشود دو کلمه باهاشون حرف زد، پیاده روی رفت و هر وقت داشتی می پوسیدی در خانه بشه بهش – یا بهشون – زنگ زد و یه قرار دوستانه گذاشت به صرف خنده و خوشحالی و تزریق انرژی !

مهسا جان که از قبل از عید درگیر شوهر و خانواده و خانواده ی شوهر بود و تازه امروز آمد. از این اتفاق ها هم زیاد می افتد. یک قانون نانوشته ای بینمان هست که وقتی شوهرش می آید من نه تماس می گیرم و نه توقع دیدار و تماس و چیزی داریم ( و یا بهتر ست بگویم - دارم - ). بعد داشتم فکر می کردم خوبی اش این ست که شوهرش فرسنگ ها دور تر ست و فقط ماهی دو، سه روز مرخصی دارد. می دونم خودخواهانه ست که از دوری این دو تا من اظهار امیدواری کنم و اصلن هم کار خوبی نیست! ولی خب یه حس خودخواهانه ای در وجودم هست که این دختره رفیق ده ساله ی من ست و هنوز یک سال از تاریخ عقدشان نگذشته..
آخرش که چی؟ بالاخره تا چند ماه دیگر (پاییز ) و یا نهایتن نوروز سال بعد جشن عروسی شان برگزار می شود و می رود کیلومتر ها آنور تر ! که شاید در خوشبینانه ترین حالت سالی دو، سه بار بتونم ببینمش..

یک فیروزه ای هم بود که با اینکه کلی آنورتر درس می خواند ولی هم زود به زود می آمد و هم حداقل یکی، دو شبانه روز در منزل ما بود و تمام رفت و آمد و زندگیمان با هم بود.. گاهی حسرت مند آن روزها می شوم.
ولی در این یکی، دو ساله سهم من در بهترین حالت به دو، سه ساعت می رسد آنهم شاید هر 3 ماه یکبار و گاهی خیلی دیر تر..
این دختره هم ماکزیمم تا نوروز سال آینده جشن ازدواجش برگزار می شود و دقیقن نمی دونم کجا می رود ولی اینجا مسلمن نخواهد بود ! و الانم که نیست. خیلی وقته نیست..

شبنم که بیشتر ایام سال را اینجا نیست. میهن هم سرش گرمه تقریبن و پایه ی قرارهای اتفاقی نیست. اکثرن باید از قبل هماهنگ بشه. شکوفه هم در بیشتر مواقع حضور ندارد.

دوستان نزدیکم دور تر می شوند..

1 comments:

Anonymous said...

دوست های دورت هم نزدیک میشوند:دی
کسی چه میدونه. شاید با لادن اومدم. شایدم تنهاو تا چی پیش بیاد و یار چه خواهد و میلش به که باشد.