Tuesday, April 15, 2008

اسم مهدکودک که روی گوشی ام نمایان می شود، جواب نمی دم. حوصله ندارم.. لابد می خواد درباره ی نقاشی دیوار مهد صحبت کنه. هیچ اشتیاقی برای نقاشی ندارم. مهر ماه که قرار شد شروع کنم و نقاشی دیواری براشون کار کنم انقدر بارون اومد و هوا خراب بود که بی خیالش شدیم و قرار شد بعد از عید که هوا رو به گرمی می رود کار را دوباره شروع کنیم.
صدای گوشی که قطع می شه، تلفن خونه زنگ می خوره.. داد می زنم من خونه نیستم!!
مامان نگاه سرزنش باری به من می کنه و جواب می ده.. مدیر مهدکودک بوده. دوباره صدای گوشیم در میاد. مامان می گه زشته! جواب بده خب.. می گم حوصله ندارم.
دوباره صدای گوشی بلند می شه. جواب می دم و عذرخواهی می کنم بابت جواب ندادن و ...
حرفی از نقاشی دیواری نیست.. برای گرفتن امتیاز مؤسسه نیاز به مدرک من داره. قرار می شه برم ببینمش..
خیالم راحت می شه. اصلن حس نقاشی نداشتم.

پ.ن1: فیروزه می گفت برای گرفتن امتیاز مدیر مسئولی یا باید 27 سال تمام داشته باشی یا متأهل باشی! که من هیچ کدام از این ویژگی ها را ندارم. پس باید دنبال یکی دیگه بگردند.

پ.ن2: آقای فرهنگی می گه برای سن کاری نمی تونم کنم ولی دومی را می تونم حل کنم!!
من واقعن شیفته ی این دوستان فداکارم که برای کمک به من از هیچ کاری دریغ نمی کنن..

پ.ن3: دارم فکر می کنم تولد کسی نبود امروز؟ یه جورایی حس می کنم بیست و هفتم فروردین تولد یکی باید بوده باشه! هوم؟ حافظه ام در هر زمینه ای یاری نمی دهد، این یه مورد را همیشه درست کار می کرد. تقویمی هم ندارم تاریخ تولد توش نوشته باشم و الان بشه بهش مراجعه کرد..

2 comments:

Anonymous said...

دنیا جونم شما کاریم هست که احیانا بلد نباشی؟!!! نقاشی رو دیوار؟!! وای من همیشه فکر می کردم هیجان انگیز ترین کاراس! حتی موقعی که تو اتوبانا می دیدم رفتن بالای داربست و دارن نقش صورت شهدا رو می کشن کلی دلم می خواست! اگر ایران بودم خودم میومدم وردستت برات ظرفای رنگو مینداختم بالا!!! :دی
حیف که مدیر مهدکودک کار دیگه باهات داشت وگرنه من اینقدر اینجا حرف می زدم که راضی شی و روحیه ی نقاشی کردن پیدا کنی :))

Anonymous said...

خوب راست میگه دیگه ... راه دوم رو میشه حل کرد
تو هم یه فداکاریکن واسه اینکه کارشون راه بی افته راه دوم رو انجام بده خو :دی