Tuesday, April 8, 2008

این بار هم

این بار هم زنده می مانم! جای نگرانی ندارد.
دیگر فحش و لعنت و نفرین هم نمی کنم که این چه دردیست. هست و به اجبار باید باشد. این باید ها گاهی غیر قابل فهمند. باید طی شود و می دانم. باید درد کشید حتی با وجود خوردن مسکن، می دانم. مسکن ها هم جوابم کرده اند. خودم را منع کرده ام از خوردن مسکن های قوی تر که مبادا بعد از مدتی بدنم به اینها هم عادت کند و دیگر اثری نداشته باشد.
باید بگذرد، این را هم می دانم.. این موقع ها که باید زمان زودتر بگذرد، معکوس می رود و کش می آید انگار..
باید امروز و فردا و شاید پس فردا هم بگذرد، می دانم..
جای نگرانی ندارد فقط نمی دانم چرا عادت نمی شود، چرا هیچ وقت این درد عادی نمی شود..
می دانم! این بار هم زنده می مانم.. جای نگرانی نیست!

6 comments:

Anonymous said...

درد چی دوستم؟ درد دندون؟؟

Anonymous said...

میفهممت بدجور

ام.اس لینک said...

امسال را سال با شگونی ندیدم

Anonymous said...

دنيا!...

Anonymous said...

میدونم با چی هستی
اما نمیتونم درک کنم ... مهم اینه که کاریش نمیشه کرد.

Anonymous said...

محکومیم به زنده ماندن که دردها را با مهربانی و صبر به خنده تبدیل کنیم