فیروزه فردا می ره. در تمام تعطیلات مشغول دید و بازدید و عید بازی بودن و فرصت نشد همدیگرو ببینیم.
امروز رفتیم بیرون تا همدیگر را ببینیم و ذخیره کنیم تا یک ماه آینده. شهر انقدر شلوغه که عاقلانه نیست گشت و گذار داخل شهر. همش باید تو ترافیک باشیم.
بعد از رفتن مهمونهامون، رفتیم به جاده ی محبوب من و از روستاهای اطراف گذشتیم. هوای خنک، بارون نم نم و یه عالمه زیبایی، درخت های پرشکوفه و سبز تمام نشدنی..
این جاده ها اکثرشون به هم مرتبط هستن! بنده هم تازه کشف کرده بودم از کوه بیجار می شه رفت و به سوستان رسید! - شرمنده که نمی تونم توضیح بدم اینها کجا هستن و چجوری به هم می رسن! -
به یک دو راهی رسیدیم و حس جهت شناسی بنده بهم الهام کرد از سمت چپ برم! کمی بعد تابلوی مقابل راهی به سمت اطاقور را نشون می داد. به فیروزه می گم نمی دونم اطاقور کجاست؟ می گه من می دونم اطاقور، نزدیک کومله ست! گفتم خب کومله که می شه لنگرود!! یعنی شهر مجاور..
فیروزه گفت می خوریم به ترافیک لنگرود و نمی رسیم سر وقت به خونه. فیروزه و خانواده اش باید می رفتن رشت و ما هم که لنگرود مهمون بودیم و قرار بود تا 7 و نیم من خونه باشم و ماشین را تحویل بدم.
دور زدم و فهمیدم سر همون دو راهی به جای سمت چپ باید می رفتم راست! ولی خب ما به شهر رسیدیم بالاخره..
تازه من انتظار داشتم از کنار دانشگاه آزاد در بیام ولی نفهمیدم چرا از یه سمت دیگه ی شهر سر در آوردم!!
مهمونی هم خیلی خوش گذشت. بسیار خندیدیم. مهمون ِ بابا و مامان ِ شوهر ِ مینا بودیم. و کل فک و فامیل اونها هم بودن! بدون بلیط دعوت شده بودیم به دیدن نمایش کمدی! اون وسط رقص یادم رفته بود. ترجیح دادم بشینم و شلنگ تخته انداختن بقیه را نگاه کنم. به قول یکی از مهمونها مجلس بی ریا بود!! هر کی شیرین کاری در حرکات موزون بلد بود گذاشته بود وسط دایره..
Saturday, March 29, 2008
نهم بهار
Posted by Donya at 3/29/2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments: