Sunday, March 23, 2008

سوم بهار

یه سوء تفاهم، یه عصبانیت ساده و بگو مگوی من و شوهر خواهرم که جفتمون هم می دونستیم سر 5 دقیقه نشده یادمون خواهد رفت.. مثل خیلی وقتهای دیگه. اگه بابت تمام بداخلاقی ها و اختلاف نظر ها، من و ایمان قرار بود قهر کنیم و به دل بگیریم که هیچ وقت نباید با هم حرف بزنیم.
دخالت الی.. و کلی بد و بیراه ها که نثار من شد..
عصبانیت، عصبانیت، اشک های بی اجازه و سکوت من، داد و بیداد الی..
آخرش هم قهر کردن الی !

من فقط نشستم و نگاه کردم! من و ایمان و خواهرام می دونستیم عصبانیت من فقط چند لحظه ست. کسی کاری به کارم نداشته باشه و حرف نزنن باهام تمام می شه و فراموش می شه ولی الی نباید دخالت می کرد. نباید خیلی از حرفها را به من می زد و در آخر خط و نشون می کشید که من باید ادب شم!
نباید..

مامان بعد از شنیدن هر حرف من برای هزار و شونصدمین بار گفت اون مهمونه، مهمون، مهمون و مهمون... می گفت حق با تو اصلن! ولی اون مهمون ماست..

امشب فکر می کردم دوست پسر به درد این وقتها می خوره شاید! که یه دل سیر غر بزنی و غر بزنی و غر بزنی!! اونم فقط گوش بده و نازت را بکشه بدون اینکه "حق" را تقسیم کنه و اولویت را با مهمون بدونه..

بعد هم فکر کردم شاید من مهماندار خوبی نبودم و نذاشتم خاطره ی یک سفر عالی توی ذهنشون بمونه..

نمی دونم! شب گندی بود و نبود.. حداقل وقتی بعد از این جریان، کنار ساحل بودیم، من حالم خوب بود و آرامش داشتم..

2 comments:

Anonymous said...

ای بابا خواهر ...

دوست پسر خوب مال تو قصه هاست..!
ولی تو خودتو ناراحت نکن.
پیش میاد دیگه. تا برخورد ما چطور باشه.
چاکریم.

Anonymous said...

خوبی دختر ؟ بالاخره مهمان است دیگر .