Sunday, March 2, 2008

شاعر می گه: امروزم گذشت

می گم بعدازظهر می رم دندونپزشکی.. اگه مشکلی نبود فردا می رم.
می گه تو همش باید دقیقه ی آخر تصمیم بگیری؟ صد دفعه بهت گفتم از قبلش بگو. شاید ماشین سرویس بخواد، شاید آدم برنامه ای داشته باشه و ....
می گم من ماشین نمی خوام ببرم!
می گه دو روز زودتر آدم می گه، که ماشین را بدم بهت، راحت بری و بیای.
می گم من یه روزه نمی خوااااام برم! ماشین را بدی باید صبح برم و شب برگردم یا امروز برم و فردا بیام. معلوم نیست کارم چقدر طول بکشه! و ...
می گه من نمی دونم از دست تو چه کار کنم؟ معلوم نیست آخر عاقبت تو چی می شه؟ سرت باد قرمه سبزی داره..
به زور و به سختی جلوی خنده ام را می گیرم. تو دلم می گم منظورت اینه که سرم باد داره و بوی قرمه سبزی می ده؟ و جلوی قهقه زدنم را می گیرم به زور و به سختی..
می گه مامانت می دونه؟
می گم آره! گفته به بابات بگو!
چیزی نمی گه.. می گم از دندونپزشکی برگشتم می رم بلیط می خرم.
بازم چیزی نمی گه..

خانم دکتر نخ سیاهی که باهاش لثه ام را دوخته در میاره. می گم دهنم پره آفت شده. می گه به خاطر آنتی بیوتیک ه. ضعیف شدی.
می گم خیلی درد داشتم تمام این یک هفته. می گه اگه درد نداشتی باید تعجب می کردی، با اون ریشه ی دندون.

الان یه چاله توی لثه ام هست و جای خالی گنده ی دندون جوان مرگم!!

می گه ساعت 9صبح. می گم خوبه.
کمی بعد می گه آخر هفته تعطیله. شاید فیروزه بخواد بیاد.
می گم ازش پرسیدم. تا هفته ی دیگه اونجاست. اصلن یادم نبود شنبه تعطیله..
می گه 5 شنبه می خوام شله زرد درست کنم. یه چند جا هم که می خواستم ببرم، تو نیستی..
می گم مینا اینا کی برمی گردن؟ با ایمان برو..
می گه بلیطشون برای جمعه ست.
می گم خب جمعه درست کن.
می گه ایمان و مینا جمعه شب می رسن.
می گم پنج شنبه بعدازظهر که بابا مغازه را زودتر تعطیل می کنه. با بابا برو.

لازمه ی سفر سبک رفتن ه. دارم لباس هام را یکی یکی کم می کنم. در حد یه کوله پشتی که چندان هم بزرگ نیست.

مامان می گه چقدر می خوای بمونی؟ شاید دو روز تعطیلی الهام اینا بخوان برن جایی و برنامه ای داشته باشن. 5شنبه صبح برگرد خب..
می گم قرار نیست من تا 5شنبه پیش الهام بمونم و می رم دیدن فیروزه. می خواستین همون یکی، دو سال پیش دینا خانم را که از تنبلی نرفت امتحان بده را به زور بفرستید سر جلسه تا گواهینامه بگیره و 5شنبه راننده داشته باشید.
می گه به خاطر این نگفتم..

دینا دلخوره. چرا که من یکباره تصمیم گرفتم، تصمیمم را عملی کردم برای رفتن و نمی تونه همراهم بیاد و نمی تونه تنها سفر بره و نمی دونم از کدومشون بیشتر دلخوره..

فردا صبح می رم آمل. هم کارهای دانشگاهم را انجام می دم و هم التماس و فحش و تهدیدهای الهام که چرا نمی یای؟ و کی میای؟ به اتمام می رسه.
و احتمالن یکی، دو روزی هم می رم سمنان پیش فیروزه و آری. - مرجان جونم امری نداری؟ -


پ.ن: من اصلن نمی فهمم و درک نمی کنم چه چیز این بده که امروز برای فردا تصمیم بگیری و یا الان برای یک ساعت بعد و یا همین لحظه؟ همیشه که نباید از یک هفته یا یک ماه قبل برنامه ریزی کرد برای سفر..

3 comments:

Anonymous said...

خوشا به حلتان دخی جان
اگر چند روز دیگه هم صبر نی،قول میدم خودم و انقدر لاغر کنم که تو همون کوله ات جابشم اونوقت با هم بریم
...
سفر تنهایی 2_3 بار رفتم مشهد
اونم فقط در صورتی که یکی اونجا باشه که برم پیشش
گاهی تنهایی توی راه و دوست دارم و گاهی بال بال میزرنم که کسی کنارم باشه(یه آشنا)
...
در مورد دندان پزشکی هم بنده 3تا وقت داشتم که از دم کنسل شان کردم
تقصیر من نبود
اون موقع که وقت میدا به نظم خوب بود
اما تا اینکه میرسید بد میشد زمانشان!!!
...
راستی این مرجان ِ کی هه؟؟؟

Anonymous said...

safar khosh begzare...

Anonymous said...

ahan ..pas dari miri amol
hesabi khosh migzaruni ba safarat
khosh begzare hesabi .