این بار هم زنده می مانم! جای نگرانی ندارد.
دیگر فحش و لعنت و نفرین هم نمی کنم که این چه دردیست. هست و به اجبار باید باشد. این باید ها گاهی غیر قابل فهمند. باید طی شود و می دانم. باید درد کشید حتی با وجود خوردن مسکن، می دانم. مسکن ها هم جوابم کرده اند. خودم را منع کرده ام از خوردن مسکن های قوی تر که مبادا بعد از مدتی بدنم به اینها هم عادت کند و دیگر اثری نداشته باشد.
باید بگذرد، این را هم می دانم.. این موقع ها که باید زمان زودتر بگذرد، معکوس می رود و کش می آید انگار..
باید امروز و فردا و شاید پس فردا هم بگذرد، می دانم..
جای نگرانی ندارد فقط نمی دانم چرا عادت نمی شود، چرا هیچ وقت این درد عادی نمی شود..
می دانم! این بار هم زنده می مانم.. جای نگرانی نیست!
Tuesday, April 8, 2008
این بار هم
Posted by Donya at 4/08/2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
6 comments:
درد چی دوستم؟ درد دندون؟؟
میفهممت بدجور
امسال را سال با شگونی ندیدم
دنيا!...
میدونم با چی هستی
اما نمیتونم درک کنم ... مهم اینه که کاریش نمیشه کرد.
محکومیم به زنده ماندن که دردها را با مهربانی و صبر به خنده تبدیل کنیم