یه سوء تفاهم، یه عصبانیت ساده و بگو مگوی من و شوهر خواهرم که جفتمون هم می دونستیم سر 5 دقیقه نشده یادمون خواهد رفت.. مثل خیلی وقتهای دیگه. اگه بابت تمام بداخلاقی ها و اختلاف نظر ها، من و ایمان قرار بود قهر کنیم و به دل بگیریم که هیچ وقت نباید با هم حرف بزنیم.
دخالت الی.. و کلی بد و بیراه ها که نثار من شد..
عصبانیت، عصبانیت، اشک های بی اجازه و سکوت من، داد و بیداد الی..
آخرش هم قهر کردن الی !
من فقط نشستم و نگاه کردم! من و ایمان و خواهرام می دونستیم عصبانیت من فقط چند لحظه ست. کسی کاری به کارم نداشته باشه و حرف نزنن باهام تمام می شه و فراموش می شه ولی الی نباید دخالت می کرد. نباید خیلی از حرفها را به من می زد و در آخر خط و نشون می کشید که من باید ادب شم!
نباید..
مامان بعد از شنیدن هر حرف من برای هزار و شونصدمین بار گفت اون مهمونه، مهمون، مهمون و مهمون... می گفت حق با تو اصلن! ولی اون مهمون ماست..
امشب فکر می کردم دوست پسر به درد این وقتها می خوره شاید! که یه دل سیر غر بزنی و غر بزنی و غر بزنی!! اونم فقط گوش بده و نازت را بکشه بدون اینکه "حق" را تقسیم کنه و اولویت را با مهمون بدونه..
بعد هم فکر کردم شاید من مهماندار خوبی نبودم و نذاشتم خاطره ی یک سفر عالی توی ذهنشون بمونه..
نمی دونم! شب گندی بود و نبود.. حداقل وقتی بعد از این جریان، کنار ساحل بودیم، من حالم خوب بود و آرامش داشتم..
Sunday, March 23, 2008
سوم بهار
Posted by Donya at 3/23/2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
ای بابا خواهر ...
دوست پسر خوب مال تو قصه هاست..!
ولی تو خودتو ناراحت نکن.
پیش میاد دیگه. تا برخورد ما چطور باشه.
چاکریم.
خوبی دختر ؟ بالاخره مهمان است دیگر .