Wednesday, April 16, 2008

داستان خرس های پاندا به روايت يک دنيا که بچه ای در نیویورک دارد

دیشب
من- امروز مدير مهد هم زنگ زد، از من مدرکم را درخواست کرد. بعد فيروزه گفت بايد يا 27 سالت باشه يا شوهر داشته باشی.

بچه - خوندم
چيه؟! چرا نگاه می کنی؟
انتظار داری مثل اون آقای فرهنگی پيشنهاد ازدواج بدم؟
هان؟ هان؟

من - :)) :))
اوهوم! اگه مي شه لطفن

بچه - باشه
کِی؟ کِی؟

من- هر وقت تو بخوای

بچه - ياهو : اين دو تا بی جنبه رو ببرين بيرون !

امشب
بچه - کِی عروسيمونه!؟

من- نمی دونم

بچه - يه کم زودتر خبر بده که لااقل مثل عروسی آقای پسرعموی شما نشه... بشه لباس دوخت و سفارش داد..

3 comments:

Anonymous said...

donaya junam mibinam ke baz sarma khordi?! eeeeeeee ye kam be khodet beres taghviat kon. enghadr hale hule nakhor bejash porteghalo ajil bokhor sup bokhor ba shalgham mahiche faramush nase. ananas!!! dige chi?! dafe dige nabinam mariz shodi ha;)

Anonymous said...

به تو میگن یه همکار فداکار ... واسه کار راه افتادن داره مزدوج میشه :دی
مبارک باشه
:-P

Anonymous said...

سلام
من یه درخواستی دارم ، ممنون میشم اگه کمکم کنی.
برای کار پایان نامم یه پرسشنامه دارم که برای نظرسنجی رو وب گذاشتمش.
میشه خواهش کنم فقط اگه ساکن تهران هستی، زحمت پرکردن این پرسشنامه رو بکشی. سعی کردم زیاد وقت گیر نباشه.
www.bacheTehran.Org
پیشاپیش متشکرم.