Sunday, August 10, 2008

گره خورده

انگار یکی نشسته درست وسط دل و روده ی من و تمام رخت چرکهایش را آورده و پخش و پلا کرده اطرافش..
یک چهار پایه گذاشته وسط و نشسته رویش و خم شده روی تشت بزرگی که روبرویش گذاشته..
دست دراز می کند و یکی یکی رخت ها را می اندازد توی تشت و با تمام قدرتش چنگ می زند، چنگ می زند، چنگ می زند، ...
دل و روده ام در هم پیچیده از بوی آب و تاید و وایتکس و انگار درون مرا چنگ می زند و بیشتر گره می زند..

0 comments: