Monday, August 11, 2008

چند بار سرک می کشد در اتاق و می بیند دارم حرف می زنم با تلفن.. می رود و دوباره می آید..
بار آخر که آمد و دید مکالمه تمام شده. از جلوی در آمد جلوتر. چرخی در اتاق زد و پرسید: اجازه هست روی تختت دراز بکشم؟
می گویم: اوهوم
کمی بعد می گوید: چرا نوشته های لپ تاپت ریزه؟
در دلم می گویم بهتر!! می خواهی بگویم درشت ترش کنند که با هر فاصله ای راحت بتوانی بخوانی؟ باز من نشستم اینجا و تو سر و کله ات پیدا شد؟
هیچ نمی گویم و هیچ نمی گوید.. کمی بعد سر بر می گردانم..
خواب ست.