چای می ریزم توی ماگ گنده ام و فکر می کنم باید این را ببرم خانه. امروز آخرین روز هست و تمام..
با قدمهای آرامش می آید سمتم و می پرسد: " خانم آب ِ آبرنگ می خوام"
می گویم "برو بشین. برات می یارم" از جلسه ی پنجم-ششم که کار با آبرنگ را شروع کردیم به همه سفارش کردم هر جلسه که یک لیوان کوچک برای آب همراهشان باشد. آخرش هم یاد خیلی هایشان نماند. بعد خنده ام می گیرد به ترکیب "آب ِ آبرنگ"
پ.ن: دلم برای تک تک این لحظه ها تنگ می شود..
Sunday, August 24, 2008
تمام شد
Posted by Donya at 8/24/2008
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
0 comments: