Wednesday, August 13, 2008

بلاخره کتابی که در فصل دوم گیر کرده بود را به اتمام رساندم! یعنی از تنبلی خودم بود که وقت نگذاشتم برای خواندنش
امروز ظهر "بازمانده روز" - کازوئو ایشی گورو ، ترجمه نجف دریابندری - تمام شد. دوستش داشتم. دلم برای استیونز سوخت.. برای تنهایی اش؛ برای بینشش و فضای محدود و نوع زندگی اش..

کاش خیلی چیزها را پیش از آنکه زمانی برای جبرانش نباشد، بفهمیم.

در فکر این بودم به فیروزه زنگ بزنم و ببینیم همدیگر را.. ولی خوابم برد. شاید هم از درد ناهنگام بیهوش شدم و از حال رفتم.. آنقدر که تا ساعت ٨ نای از رختخواب بیرون آمدن را نداشتم..

گاهی باید نشانه ها را جدی گرفت و بهشان توجه کرد.. دقیق تر از تقویم هشدار می دهند.

"فضیلت های ناچیز" - ناتالیا گینزبورگ ، ترجمه محسن ابراهیم - را شروع کردم به خواندن و برای دومین بار سلیقه ی من و آناهیتا مغایرت دارد با هم.
به نیمه ی کتاب رسیده ام و دلم نمی خواهد ولش کنم و قضاوت کنم درباره اش.. ولی به سختی دارم می خوانمش.. شاید به قول آناهیتا هنوز به "ایجاز اثر" نرسیده ام!
فعلن بی خیالش شده ام تا شاید فردا..