بعد از اینکه راه هایی که شکوفه پیشنهاد داد برای سورپرایز کردن میهن یکی یکی رد شد، آخرش گفتم می تونیم تولدش را تبریک نگیم!!
و تولدش را تبریک نگفتیم دیروز.. امروز مثل تمام وقتهایی که دیدارها را هماهنگ می کردم یک اساماس فرستادم که شکوفه آمده.. کدام روزت خالی ست و می شود ببینیم همدیگر را؟
قرار ست امشب خبر دهد که فردا می رود بابلسر یا نه؟ که اگر رفت یکی از روزهای هفته ی آینده ببینیم همدیگر را.. و اگر برود تا شنبه برمیگردد. پرسید شکوفه تا شنبه هست؟! منم نگفتم که شکوفه فعلن هست که دیدار عقب نیفتاد. گفتم نمی دانم! امیدوارم..
شکوفه امروز زنگ زده بود.. گفت اول که دیدیمش تبریک نگی ها! گفتم تا آن موقع مطمئنن کلی فحش خورده ایم و دلخور هست از ما، یک ساعت دیگر هم رویش..
امروز سر زدم به ٣٦٠.. بالای پروفایلش نوشته " فکر می کردم اولین نفر تو باشی... ولی... بی خیالش میشیم دیگه "
حس کردم این باید من باشم.
کمی عذاب وجدان گرفته ته ذهنم از ناراحت کردن دوستی برای شاد کردنش!
0 comments: