Sunday, February 3, 2008

یک روز ِ روز

بعد از یک هفته خونه نشینی، بابا موقع رفتن صدام کرد که پاشو بریم. جلوی مغازه پیاده شد و خداحافظی و برگشت به خونه..
رسیدم خونه، نیم ساعت بعد یادت نره بری دنبال منا، یک ربع به 4 تعطیل می شه.
منا را رسوندم خونه بهش می گم زنگ بزن از مامان بپرس بیام بالا یا الان می خواد بره؟
می گه خب تا منتظر مامان هستی من برم لباس مدرسه ام را عوض کنم و بیام! خانم رفته و لباس به دست برگشته.. قراره اول بریم برای چند لحظه - فقط چند لحظه ! - خونه ی مادربزرگه که فتوکپی کارت ملی اش را مامان بگیره. چند لحظه را من و منا می مونیم تو ماشین تا مامان برگرده.
دیگه از ده دقیقه و بیست دقیقه و نیم ساعت می گذره.. آخرش منا هم می ره دنبال مادر جان و پیداش نمی شه. می گه رفتم یه چایی خوردم حداقل!!

بابا زنگ می زنه که دریل را از عمو بگیرید و بیارید برام. خونه ی عمو و بعد مغازه ی بابا.. هنوز دور نشدیم که دوباره زنگ زده آچارش کو پس؟

مامان می گه اول بریم خونه دنبال دینا، بعد برمی گردیم خونه ی عمو.
دینا را می بریم بیمارستان پنی سیلین بزنه. باز من و منا می مونیم تو ماشین.
ده دقیقه، بیست دقیقه، نیم ساعت.. فکر می کنم لابد کشتنش دیگه!! ولی زنده و لنگان بالاخره برمی گرده..

حالا کجا باید بریم؟ خونه ی عمو.. این بار عمو هم هست. داد و بیداد که تو باز اومدی و تو ماشین نشستی؟ بیا بالا..
همه برای گرفتن یه آچار دریل !! مجبور می شیم دو طبقه را بریم بالا. سینا هم یقه ی منا را گرفت بیا شطرنج بازی کنیم!

مینا هم زنگ زد که نون و چند تا وسیله ی دیگه بخریم و بریم خونش، بهمون شام بده.. چند دور اضافه تر برای خرید و بعد هم منا که از اول اومده بود تا بریم پیش پسرعمو جان برای گرفتن سی دی ویژوآل بیسیک!

به پسرعمو می گم اول بگو عروسی کی هست؟ می گه فردا نه، پس فردا..

2 comments:

احسان طريقت said...

salam. mibinam ke ye rooze roozet khaili por bar bude ;) hala hey begu hamash mundam tu khuneh :D

Anonymous said...

این آقای پسرک تنها زبونش را موش خورده ؟؟ یا سواد نوشتن نداره ؟؟

این جمله آخرت را واسه چی این وسط اوردی ؟؟ من که جای تو گیج شدم .. این همه چپ و راست رفتی ؟؟؟