Sunday, February 10, 2008

سرگیجه

ساعت ده دقیقه به 3 می گه پاشو، لباس بپوش! پلوور و شلوار جینم را می پوشم و شال را می ندازم سرم و پله ها را می رم پایین. sms دینا می رسه که نوشته به بابا بگو وقتی می ره مغازه، دنبال منم بیاد.
مامان را جلوی آرایشگاه پیاده می کنم و کلید خونه را می ده بهم که زنگ نزنم و بابا بیدار نشه..

در را باز می کنم صدای بابا از بالای پله ها می یاد که می پرسه اومدی دنیا؟ می گم آره! می گه همونجا بمون، دارم می یام..
می شینم پشت فرمون که مجبور نشم جلوی مغازه از ماشین پیاده شم. به بابا می گم باید دنبال دینا هم برم، بعد از کلی سفارش درباره ی جاده که اون پیچ خطرناکه و عجله نکنی یه وقت می گه دینا را سوار کردی برگرد اینجا باید چند تا پرینت بگیرم، برام انجام بده.

مینا زنگ می زنه و می گه مامان گفت دنبال منم بیای و منو ببری آرایشگاه! می گم خب لباس بپوش، دارم می رم دنبال دینا و بعد باید برگردم مغازه بابا، میام دنبالت. زود حاضر شو فقط..
- مغازه ی بابا و خونه ی مینا یه کوچه فاصله ست -

دینا سوار می شه و چشمم می افته به ساعت که 3 و نیم رو نشون می ده! می گم تو به جای من برو مغازه که کارای بابا رو انجام بدی، منا مدرسه منتظرمه.. الان دیگه تعطیل می شه!
مامان زنگ می زنه و می گه مینا رو می خوای بیاری، شالگردن دینا رو هم بیار تا اینجا نشستم ببافمش، حوصله ام سر می ره تا این موها بخواد رنگ بگیره.

دینا جلوی مغازه پیاده می شه و بابا یه جای پارک نشون می ده و می گه ماشین را بذار اینجا. می گم منا منتظره مدرسه..
سر کوچه زنگ می زنم به مینا که زود بیا! که انگار معنی "زود بیا" برای خواهر من جا نیفتاده هنوز که بعد از کلی معطلی با آرامش تمام از در خونه میاد بیرون!

پله ها را تند تند می رم بالا، بافتنی مامان رو پیدا می کنم و برمی گردم، مینا را سر کوچه ی آرایشگاه پیاده می کنم و می رم سمت مدرسه. فقط امیدوارم منا منتظر مونده باشه..

منا می گه فکر کردم بابا میاد، ماشین که دست تو بود خب زودتر می اومدی! می گم خیلی دلم می خواست ولی رأس ساعت 3 و نیم مجبور بودم در چهار، پنج مکان حضور داشته باشم و هر چه سعی کردم اگه می شه پرواز کنم و به همه جا به موقع برسم.. نشد که نشد!
می گه دوستام امروز می گفتن خواهرت چقدر بی ریخته! می گم دوستات کی منو دیدن؟ می گه دیروز که اومدی دنبالم.. می گم خب چی گفتن؟ راستشو بگو..
می گه گفتن خواهرت خیلی خوشگله! می گم خب الان خیلی خوشحالی خواهر خوشگلت اومده دنبالت؟ می گه آره، دارم توی آسمونا پرواز می کنم..

به منا سفارش می کنم نهارش را بخوره و زود بره دوش بگیره. خودم هم دوباره این پله ها را می رم بالا تا مانتو بپوشم و اگه مجبور شدم پیاده شوم، اسلام هم دچار خطر نشود..

دینا sms داده بیا دنبالم. نزدیک مغازه ی بابا هستم که sms مینا می رسه که نوشته قبل از اینکه بری دنبال دینا، بیا منم ببر خونه، کارم تمام شده!

بابا می گه ساعت 7 اینجا باش. می گم مامان گفت 7 و نیم بریم خونه ی عمو. بابا می گه زودتر برید، 7 ماشین رو بیار..

به دینا می گم به جای اینکه تو رو ببرم خونه و یک ساعت دیگه بری آرایشگاه حالا برو، منکه باید دنبال مینا هم برم.
هنوز سمت خیابونی که باید تا انتهاش برم نپیچیدم که زن عمو رو می بینم منتظر تاکسی ایستاده. از آنجایی که امروز روز مسافربری نامگذاری شده! زن عمو را تا مقصدش می رسونم و تمام مسیر را برمی گردم و می رم سمت آرایشگاه..
منتظرم مینا بیاد و ببرمش خونه اش که دینا برمی گرده و می گه صبر کن کار مامان هم کارش تمام شده.

دینا را می ببرم خونه، مینا می گه قبل از اینکه منو برسونی، بریم روسری فروشی؟ منم از این شالی که رو سرته بخرم! می گم باشه.. منکه دوباره یه شال جدید نخریدم!!

بالاخره می رسیم خونه. مینا زنگ می زنه و با افسوس می گه اومدی خونه؟ کاش زودتر زنگ زده بودم. نمیای دنبال من؟ می گم ساعت 7 می یام دنبالم خب.. می گه آخه حوصله ام سر رفته تو خونه. تو که لباست تنته، بیا دیگه..
می گم عزیزم من یک ربعه رسیدم خونه! انتظار داری مانتو و روسریم تنم باشه هنوز؟ می گه نکنه همیشه مانتو می پوشی؟ پلوورت هم که تنته.. یه روسری باید بذاری سرت فقط..
می گم فقط زود لباس بپوش و بیا دم در. حوصله ندارم معطل شم..

پ.ن: ساعت 7 باید اعضای خانواده را ببرم خونه ی عمو که شام دعوتیم، بعد برم دنبال زن عموم و عروسش و ماشین را بدم به بابا تا ما رو برسونه خونه ی عمو. خودش و اون یکی عمو و ایمان دیرتر می یان.
- البته اگه باز برنامه هاشون عوض نشه! -
لپ تاپم را هم تحویل پسرعمو جان می دم بالاخره ویندوزش را تعویض کنه! یعنی تا وقتی بهم پس نداده، اینترنت و اینها هم تعطیل می گردد.

4 comments:

Anonymous said...

سرم گیچ رفت به خدا
چقدر هی رفتی و اومدی .. اوخ

Anonymous said...

سیلام
یه مرسی بدهکاریم .
.
میگما تو بیشتر یه تاکسی تو روز کار میکنی و اینور و اونور میری :دی

Anonymous said...

man chikar konam?
tu webet nemitunam comment bezaram...

Anonymous said...

ey khakher
mastte mooss darni , gelem bazeh sar!!!