Sunday, February 10, 2008

فوتبالیست ها

دیشب:
شوهر مهسا این چند روزی که اینجاست گفت از بابا بپرسم می تونه باهاشون بره فوتبال یا نه؟ منم امروز به بابا گفتم یار اضافه می برید؟ بابا هم گفت باشه، بهش بگو ساعت 6 صبح سر کوچه باشه!
نه بابا دامون را دیده تا حال و نه دامون می دونه بابا چه شکلیه! بهش گفتم اگه یه عده را دیدی سر کوچمون هستن و می رن فوتبال بازی کنن تو هم همراشون برو! اگه هم پیداشون نکردی زنگ بزن به من، ایرادی نداره. پسرعمو جان که در هر زمانی از شبانه روز - حتی ساعت 6 صبح که می رن فوتبال- اگه با بابا کار داشته باشه یا بابا را نتونه پیدا کنه، زنگ می زنه به من! حالا یه بار هم تو زنگ بزن..

مهسا می گه فقط اگه می شه به بابات بگو هواشو داشته باشه، یه وقت بلایی سرش نیاد!
مرده بودم از خنده، طفلک مهسا انقدر بابای منو کبود و زخم و زیلی دیده یا وصفش را شنیده می ترسه شوهرش رو بفرسته با این جماعت.. بهش می گم خیالت راحت ایمان - شوهر خواهرم- هم یکی، دو بار باهاشون رفته و زنده برگشته! :))))
به بابا گفتم فقط لطفن به جوون مردم رحم کنید، یه وقت شل و پلش نکنید. آخر هفته مسابقه دارن، باید بره برای تیمشون بازی کنه.
بابا می گه هر کس یار اضافه بیاره که اجبارن باید توی گروه خودش هم بازی کنه، منم که ندیده قبولش کردم!
می گم خب بذاریدش تو دروازه، امکان کتک خوردنش کمتره!
بابا هم گفت باشه..

امروز صبح:
یکی از دلایلی که من تا ده، یازده صبح می خوابم، بحث تراژدی صبح هاست که همه ی اعضای خانواده در شرف بیدار شدن و بیرون رفتن هستن و بین 7 و نیم (و گاهی خیلی زودتر) تا حدودای 9 صبح (بستگی داره کی همشون برن دنبال کارشون!) بیدار هستم و وقتی دوباره سکوت به خانه برمی گرده یکی، دو ساعتی خوابم می بره!
مامان صبح می پرسید شوهر مهسا اومد باهاتون؟
بابا می گه آره
مامان دوباره می پرسه سالم؟! اتفاقی که براش نیفتاد؟
بابا می گه نه! فقط یه بار افتاد! یه لگد!! زدن به پاش که تا گفت آخ! گفتم پاشو، اینجا کسی نمی افته. تا آخرش باید بازی کنی و بلندش کردم!
دینا می گه خب اون لگدی که می گی پاشو داغون نکرد؟ یعنی می تونه راه بره الان؟!
مامان دوباره می پرسه نذاشتینش تو دروازده؟
بابا می گه دروازه بانی بلند نیست که!- ظاهرن 8 -7 تایی گل خورده - بهش گفتم نمی خواد تو دروازه بمونه، جاشو عوض کردیم. اون فوتبالی که دامون بلده به درد لاس زدن می خوره! اسمش فوتبال نیست.
مامان می گه بردید یا باختید؟
بابا می گه باختیم؟ چه سوال هایی می کنی ها! ما باخت توی کارمون نداریم! با 7 تا گل اختلاف بردیم!

در طول این مکالمات هم من مثلن خواب بودم! الان یادم افتاد من ده دقیقه به 6 هم بیدار شدم! وقتی بابا داشت می رفت.. اونوقت می گن تو چرا تا 10 خوابی؟ خب ده دفعه بیدارم می کنن..

پ.ن: اگر هم از فوتبال به سبک دار و دسته ی بابا اینها یادتون نمیاد، من اصلن حوصله ی آرشیو نوردی و پیدا کردن نوشته های قبلی رو ندارم!

2 comments:

Anonymous said...

che khashenan ina!

Anonymous said...

حریف می طلبیم ::-P