Friday, February 8, 2008

شاعر می گه: ببین چقدر حال من و تو خوبه

من تصمیم گرفتم سعی کنم همه ی حرفهای امروزم را توی یک پست بنویسم، هی هر ده دقیقه یه چیزی یادم نیفته که بیام آپدیت کنم! چه معنی داره ماه 30روزه ولی نوشته های من از 50 تا در ماه می زنه بالا؟ هان؟ شماره هم نداره تازه.. شماره به چه کار آید؟ به قول معروف اصلن بشمارید، کم می شه نوشته هام! آقا نشمار.. چه وضعیه آخه؟ نشمار.. نوشته هام کم و کچل و گم و گور می شه..

. یکی از تفریحات سالم و مورد علاقه ی من در این روزها مردم آزاری ست که منجر می شود به فحش خوردن از یک بچه ی لوووووووووووس ِ نازنازی!!
فکر کنم هر بار موهایش را دونه دونه می کنه و به من می گه وحشی وحشی دیوووووونه !! بعد به جای اینکه اخم کنم و بر بخوره احیانن به یه جاهایی از وجودم - که هنوز اون نقطه که باید بهش بر بخوره کشف نشده- ولو می شوم از خنده! و بعد بچه می پرسه تو چی می رسه بهت از اذیت کردن من؟ هان؟ هان؟ هان؟
این بچه داد هم می زنه آدم خنده اش می گیره :دی
توضیح ضروری: پس فردا کسی نیاد به من بگه وحشی !! اعصاب ندارم ها! سگ می شم، گاز می گیرم یک هو.. کپی رایتش فقط برای بچه محفوظه!

. لعنتی.. کی برق میاد پس؟ شارژ لپ تاپم داره تمام می شه.. مجبور می شم درش را ببندم و منتظر شم تا برق جریان پیدا کند در سیم های این خانه..

. تو رو خدا می بینی؟ آدم به کی اعتماد کنه؟ به کی دل ببنده؟ عزا گرفتم برق نیست این الانه که خاموش شه، سرم را برگردوندم، سوال ایجاد شد چجوری تلویزیون روشن شده اونوقت؟! نگو خواهر گرامی سیم را از پریز کشیده بیرون..

. سنجد کجاست؟ خبر دارید؟
هر روز صبح سنجد می ده! فکر کنم مامانم خوشحال شده که هر روز سنجد باعث می شه من از رختخواب بیام بیرون. دیروز خودش زنگ زد بیدارم کرد!
دیروز بعدازظهر هم آنجلیکا می داد، دینا خواب بود.. مامان می گه دینا بیا اینی که دوست داری. پاشو، چقدر می خوابی؟ نمی خوای اینو ببینی؟! (اسم اینو بلد نیست. خودم هم اسم اصلی کارتون را نمی دونم. آنجلیکا و تامی و چاکی و فیل و لیل داره! سینتیا هم داره تازشم)
شیوه ی جدید بیدار کردن را دارید که؟

. می گه یه K810 خوشگل دوست داری؟
می گم چی هست این اصلن؟ - خوردنیه؟ پوشیدنیه؟ نوشیدنیه؟ -
می گم نه! نمی تونی منو گول بزنی! من به نوکیا ی دلبندم خیانت نمی کنم.

. دیشب من که عروس گل خانواده باشم، رفتم مهمونی خونه ی مادر شوهر و پدر شوهر مهربونم!
آقا رضا - یکی از نامزد هامه :)) - رفته بود 15هزار تومن کتاب کمک درسی خریده بود، من ارشادش کردم واسه چی پول دادی برای اینا؟ اصل کتابش چیه که حالا کمک درسی هم بخواد.. بی خیال!!
خانم خواهر شوهر چپ چپ نگام کرد و چشم غره رفت این جای تشویق کردنته؟ بجای اینکه بگی آفرین، حالا که اینا رو خریدی خوب بخون و تست هاش را حل کن حتمن، بهش می گی به درد نمی خوره؟
رضا هم گفت تو باید خواهر من می شدی به جای فیروزه!

. با فروزان (خواهر شوهر کوچیکه ست) گپ می زدیم می گفت چه می کنی و اینها؟ گفتم نشستم خونه منتظر شوهر :دی می گه به عسل - هوو ی 6ساله - بگو برات شوهر پیدا کنه. فعلن عزمش را جزم کرده منو شوهر بده! می گم چطور؟ می گه مگه نمی دونی؟ فیروزه که شوهر داره، بعدش فروزان باید عروسی کنه تا نوبت عسل بشه.. می گم خب خدا را شکر بچه کوچیک تر، بزرگ تر سرش می شه! به فکر شوهر پیدا کردن واسه تو هم هست، هیشکی که به فکر من نیست :))))

. ابروهای کچل من یکی از معضلات اجتماعی و بحران دوستان شده از دیرباز. نمی دونم چرا به جای اینکه اول منو ببینن، اول ابروهام را چک می کنن! فیروزه هم دیشب کلی داد و بیداد کرد، تهدید کرد و آخرش هم دستور داد تا آخرای اسفند که دوباره بر می گردم آرایشگاه نمی ری، ابروهات را تقویت می کنی، دست بهشون نمی زنی تا من بیای خودم درستشون کنم! بذار پر بشه..
خودم که می دونم هیچی ازش نمونده ولی این جماعت باور نمی کنن خودش کچل می شه و هر بار یه جاش خالی می شه، من یه دونه اش را هم خودم نمی کَنم، هر بار می رم می دم دست خانم آرایشگر!
اگه تا قبل از عید منو دیدید که عین این بدبختای شوهر مرده - یکی از دوستان هر وقت منو با ابروهای نامرتب می دید، می پرسید شوهرت مرده مگه؟ - شدم، بدانید فیروزه اولتیماتوم داده. البته اگه مینای آبی را زودتر از فیروزه ببینم که سلام علیک نگفته منو می چسبونه سینه ی دیوار و هر چقدر هم التماس کنم بی خیال این چند نخ موی پشت لبم نمی شه. بعدش هم افقی می کند مرا و می افته به جون ابروهام.. بعدتر هم خدا نصیب کس نکند، که دمار از روزگار من در می آورد و روی صورتم هی می گرده دنبال جوشها..
زورکی می خوان آدم مرتب و خوشگل باشه.. تو سرت هم می زنن! این چه وضعیه آخه؟

. دیروز که تو فکر و یادآوری گذشته بودم sms فرستادم برای آرش ولی جوابمو نداد! شاید هم شماره اش عوض شده.. ولی کسی نگفت اشتباه sms فرستادی یا هر چیز دیگه.
دیشب هم با فیروزه یاد بر و بچ می کردیم، sms دادم به شماره ای که از متین.ف داشتم. داداشش جواب داد که من داداشش هستم و این شماره جدیدشه..
sms دادم به متین، جواب داده " من کی ام؟ " گفتم تو که باید متین باشی! می گه آخه فکر کردم فراموشم کردید! - نکه خودش هر روز یاد ما می کرده و حالمون را می پرسیده، واسه همین! - و طبق معلوم پرسید تو چطوری؟ فیروزه چطوره؟
این بشر نمایشگاهی یا قراری بود مثلن به فیروزه اطلاع می داد بعد من یقه اش را می گرفتم یعنی من نیام؟ می گفت خب وقتی به فیروزه می گم یعنی به تو هم گفتم، وقتی به تو می گم یعنی به فیروزه هم گفتم!
راست می گفت.. کسی من و فیروزه را تنها نمی دید.
هی روزگار.. عجب روزهایی بود.

. دیدی چی شد؟ دیشب کادوی تولدم را جا گذاشتم خونه فیروزه اینها! حالا قراره برام بیارن.

. تمام شد؟ نچ.. ولی من باید برم خونه ی مهسا اینها.. با اینکه این خونه را اصلن دوست ندارم ولی چند تا مزیت بزرگ داره! یکیش اینه که فقط یه کوچه با مهسا فاصله دارم و همسایه ایم. تا خونه ی فیروزه اینا هم دو، سه دقیقه راه بیشتر نیست. فقط مشکل اینه که جفتشون نامزد بازی و اینها دارن و کم یافت می شوند.

1 comments:

Anonymous said...

این صدا و سیمای آقای ضرغامی را خدا نگه دارد که تو تا ظهر میخوابیدی اگر نبود:)
راستی این قضیه ....چی بود.یعنی شیرینی نزدیکه؟؟