Tuesday, February 5, 2008

اعصاب ندارم

خیلی بده گیر یه آدم بی برنامه بیفتی (نمی گم خودم خیلی با نظم و برنامه هستم ولی این موجود روی همه را سفید کرده). باید زودتر از اینها باور می کردم روی برنامه هاش بیشتر از یه حدی نباید اعتماد کرد نه اینکه همه چیز را بر طبق اون تنطیم کنی و آخرش بعد از چند بار sms فرستادن و زنگ زدن بگه من امروز نمی تونم جواب بدم ولی برنامه هم کنسل ه و فردا حرف می زنیم..
من بابام را کجای دلم بذارم الان که به خاطر من کار و زندگیش را داره تعطیل می کنه که فردا برسونه ما رو؟ اونوقت بهش بگم ببخشید، کنسل شد!! دوستم نمی خواد بره، منم به خاطر اون الان می خواستم برم وگرنه خودم دو هفته دیگه کار دارم نه الان!

مغزم کار نمی کنه فعلن.. تا فردا امیدوارم این وجود بی نظم و برنامه نظرش دوباره عوض بشه!
ولی فکر می کنم چه این بشر بیاد و چه نیاد مجبورم فردا ساعت 5 بعدازظهر با بابام برم سفر.. یه سفر بی نتیجه که کارکردی هم برام شاید نداشته باشه. اصلن برم چه غلطی کنم؟ این دختره نباشه حتی نمی تونم برم پرس و جو کنم و تکلیفم را مشخص کنم..
کاش همون ظهر بهم زنگ می زدی و کاش یه ذره رو راست تر بودی با من..

پ.ن توضیح واره: بابا جانم هم واسه خودش برنامه ریزی کرده و نمی تونم بهش بگم کنسل کنیم و نریم.

1 comments:

Anonymous said...

خب میشه که تو به بابات بگی .. بگو ببخش منو ولی لازم نیست بریم سفر ... شاید بابات هم بخواد به کارهایش برسه ولی روش نمی شه به تو بگه ... قربون تو دخمل .. کی گفته تو سوسکی ... تو خوشگلترین بلور شمالی